هر سلام ؛ سر آغاز دردناک یک خداحافظی است !


چندین روز از وقتی این مطلب را خواندم می گذره .
و در این چندین صبح و شام تمام تلاش خودم را کردم که خودم را به کوچه علی چپ بزنم .
 که اتقافی نیوفتاده و به قول مهناز به مجازی بودن آدمهای این سرزمین عادت کنم .

ولی در این مدت اگر وصل شدم فقط  به او  سر زدم .
شاید چون باورم نمی شد که رفته باشه !
دومین دوست خوبی که تو این سرزمین پیدا کردم ؛ آنیتا !

دوستی ؛ یک احساس برگرفته از درون است و احساس مجازی نیست .
در منتهای بی حوصلگی برای آنیتا در آنطرف دنیا نوشتم  .
برای پاس داشتن مقام دوستی به یاد احساسم که هرگز نخواهد پژمرد .
------------------------------------------------------------------------
من که از درون دیوارهای مشبک ؛ شب را دیده ام
و من که روح را چون بلور بر سنگترین سنگ های ستم کوبیده ام
من که به فرسایش واژه ها خو کرده ام
و من - باز آفریننده اندوه
هرگز ستایشگر فروتن یک تقدیر نخواهم بود
و هرگز تسلیم شدگی را تعلیم نخواهم داد
زیرا نه من ماندنی هستم نه تو ؛
آنچه ماندنی است ورای من و توست .

چه چیز بهتر از نوشتن در تاریکی شب و در این سرمای خیابان ؛ حال که معنی اصلی تاریکی و تیرگی را فهمیده ام .
امشب هم شبی است مانند شبهای دیگر ولی می گویند: امشب خاص است .

مخصوصیت معنی ؛ فرای بودن و فهمیدن و فهماندن و فارغ از تکاپوهای روزمره و نیاز های شبانه .
متفاوت از برای ساختن و مانند تمام دستورات : تسلیم بودن .
وای ! تسلیم بودن از برای عشق چه لذتی دارد .
دوست داشتن از روی اینکه می توان نوشت و خواست و پرداخت .
وقتی محو یک عنصر بزرگ شوی بعد اراده را از دست می دهی و مطیع خواهی شد .  
و آنگاه جوانه های عشق شکوفه می کنند .

امشب هم از برای یاد کردنت است با هزار نام که هر کدام برای بر پایی عشقی عظیم کافی است و حال تو دارای هزاران نامی و این نامها تنها اسمییت نیستند بلکه تو ؛ آنهایی
یک کامل از همه چیز برای دوست داشتن .
و عشق تو را داشتن حس خوبی را دارد .
امشب تو را به هزارنام خواهم خواند و کتاب را بر سر نهاده و ....

ولی دیشب او گریه کرد تو تنها کسی بودی که اشکهایش را دیدی .
عشقم به تو را کتمان نتوان کرد . ولی جواب سوال و مشکلش را می خواهم .
 دوست داشتن را تو پیشه ام قرار دادی و کمک لازمی هر علاقه ایست .
دیشب ناتوان بودم و تهی و تنها حسرتی مانند از بی ظرفییتی انسان و اشکهایش آمد .
و می دانی چشیدن درد یک دوست ؛ چه سخت است پس امشب به من بگو چه باید بکنم .
برای اثبات وجودت به عالمیان .
هم من و هم او بودنت را ملموس تر از خودمان درک کرده ایم .
پس این روز ها چرا آشفتگی باید مهمانش باشد .
به ظرفییت می سنجی یا به شرایط این آزمون سخت را ؟
می دانی که دوست داشتن من قطره است و بعد دریا و حد واسطی ندارد .
و وقتی دریا شد دنیایم دوست می شود .
و این روزها هیچ کدام به خانه ای نرسیده و به سنگی ایمن تکیه نکرده اند .
 و تو بهتر از هر کس معنی دوست داشتن های من را می دانی .
پس جواب سوالم و راه حل مشکلش را بده ...
چون او دیشب گریه کرد .
                                                                               نیمه شب ۲۱ رمضان

من برای بودن و چگونه بودن راهی خواهم پیمود .
من برگ خواهم شد و از درخت گذشته خواهم رست .
من آنروز که زرد هستم دنیا را زرد و روز قرمزی ام ؛ خونی خواهم بود در کالبد سرد طبیعت .
من خواهم افتاد و باد راهنمایم است .
من نه اراده ای خواهم داشت و نه توانی ؛
من خواهم رفت به هر سو که باد مرا خواهان بردن باشد .
                                                                 و این روز ها چه دل انگیز می وزد .

من در دست بادم . اگر مرا می خواهی باد را فرا بخوان .
من خود را به او سپرده ام که استاد این را امر کرده است .
من در خلصه ای کوهها را می پیمایم ودر دره ها اسکان خواهم یافت .
من قله های برفی را نارنج باران می کنم .

من را چون قاصدکی از خود راندی ولی من باز خواهم گشت . چون راه بازگشت را باد می داند .
من تو را دوست می داشتم و هیچ ترسی نبود از خواست ذوب شدن در وجودت !

باد امروز مرا به مطرب خانه ای آورد .
و امروز تو را اینجا یافتم در میان صدای سازهایی که تو را ذکر می گفتند .
ماهها قبل گفته بودم که تو را گم کرده ام و تو دیگر با من حرف نمی زنی ؛ ولی امروز تو را در این میان باز یافتم .
تو مرا از خود راندی که من همراه باد بر این روزگار تورقی کنم .
ولی من باد را هم گم کردن و به ناچار ساکن زمین شدم .
و ستارگان بودند که مرا آموختند که به آسمان نگاه کنم و مرا از زمین بلند کردند و من دوباره سوار بر باد شدم .
من چیزهای زیادی از دوریت آموختم .
نفی وحدت و حضور در میان کثرت .
و تو به من قلبی دادی تا در آن هم تو و هم مهر ستارگان را جای دهم . ومن چه خوش اقبالم .
حال من برگی در آغوش بادم .
و هر روز در جایی خواهم بود ؛ که باید بود .
بی ارده و مطیع باد ؛ همراه با دلی مالامال از مهر ستارگان .
در زیر چتر نگاه تو .

 *و باید اعتراف کنم من هم گاهی به آسمان نگاه می کنم .
  دزدانه
  به ستارگان ؛ نه همه آنها
  به آنهایی که به چشمان تو شبیه ترند .*

                                و این است دلیل بودن ستارگان برای من  
                                                                     

                                                                       ۱۷ آبان -۱۳ رمضان - ۵:۰۵
                                                                       گروه موسیقی دانشگاه شریف

خوب به اون لینکی که در نوشته قبل داده بودم سر زدید .
حالا به این وبلاگ هم سر بزنید .
یکی از این دو عزیز ؛ دوست من بوده که حالا خواهرم شده !
اون یکی خواهر نخورده مسته که حالا با هم حسابی دوست شدند !
بعد اونی که دوست من بوده و حالا خواهرم شده ؛ دوست نخورده مست شده !
و اونی که خواهر نخورده مست بوده و حالا با هاش دوست شده ؛ خواهر من شده ! 
فکر می کنم نفهمید کی به کیه ؛ زیاد هم مهم نیست .
فقط وبلاگ این دوتا عزیز را  از دست ندهید !
چون هر دو خوبند .
------------------------------------------------------------------------
گل سرخ ؛ گل سرخ است و خار ؛خار.
نه خار بد است و نه گل سرخ خوب .
اگر انسان از روی زمین محو شود ؛ گلهای سرخ آنجا خواهند بود ؛ خار ها آنجا خواهند بود ؛ اما دیگر کسی نیست بگوید گلهای سرخ خوبند و خار ها بد .
این ذهن ماست که این ارزش ها را خلق می کند . 

 بروید این وبلاگ را ببینید و هر ۷ تا نوشتش را بخونید .
هر کی نره من میدونم و اون
پس نظر هم بدهید که من بفهمم رفتید یا نه ؟
با شما هم هستم !
بله با شما که نمی خواهی بخونی .
به قول بهار خانم هرکی نره و به ده نفر نگه زندگیش تباه می شه !
------------------------------------------------------------------------
زندگی یعنی خطر ؛ زندگی یعنی خطر کردن .
زندگی یعنی رفتن ؛ همیشه از شناخته به سوی نا شناخته ؛
از قله ای به قله دیگر ؛
صعود ؛ همیشه از قله هایی که کسی آنرا فتح نکرده است ؛
حرکت ؛ همیشه در دریای نا مشکوف ؛ بی هیچ نقشه ای ؛ بی هیچ راهنما .
فقط آن موقع به طرز شادمانه زندگی می کنی و فقط آن وقت است که در می یابی زندگی چیست ؟
------------------------------------------------------------------------
حالا واقعا زندگی چیست ؟ 

من هرگز نخواستم که از عشق ؛ افسانه ای بیافرینم .
باور کن .
من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم - کودکانه و ساده و روستایی .
من از دوست داشتن ؛ فقط لحظه ها را می خواستم .
آن لحظه ای که تو را به نام می نامیدم .
آن لحظه ای که خاکستری گذرای زمین در میان موج جوشان مه ؛رطوبتی سحر گاهی داشت .
آن لحظه ای که در باطل اباطیل دیگران نیز خرسندی کودکانه ای می چرخید.
لحظه رنگین زنان چای چین .
لحظه فروتن چایخانه های گرم ؛ در گذرگاه شب .
لحظه دست باد بر گیسوان تو
لحظه نظارت سر سختانه ناظری ناشناس بر گذر سکون
من از دوست داشتن تنها یک لیوان آب خنک در گرمای تابستان می خواستم .
من برای گریستن نبود که خواندم .
من آواز را برای لحظه های سکوت می خواستم .
من هرگز نمی خواستم از عشق برجی بیافرینم ؛ مه آلود و غمناک با پنچره های مسدود و تاریک .
دوست داشتن را چون ساده ترین جامه کامل عید کودکان می شناختم .
تو زیستن را در لحظه بیاموز
و از جمیع فرداها پیکر کینه توز بطالت را میافرین !

                                    مرگ ؛ سخن دیگریست .
                                    مرگ ؛ سخن ساده ایست .

و من دیگر برای تو از نهایت ؛ سخن نخواهم گفت .
که چه سوگوارانه است تمام پایان ها .
برای تو از لحظه های خوش صوت
از بی ریایی یک قطره آب - که از دست می چکد
و از تبلور رنگین یک کلام
و از تقدس بی حصر هر نگاه - که می خندد .
برای تو از سر زدن سخن می گویم .
رجعتی باید
رجعتی دیگر باید
به حریم مهربانی گل های نرم ابریشم
به رنگ روشن پر های مرغ دریایی
به باد صبح که بیدار می کند .
چه نرم ؛ چه مهربان ؛ چه دوست .
رجعتی باید به شادمانی پر شکوه اشیاء

لباس های زمستانی ات را فراموش نکن !
----------------------------------------------------------------------
به بهانه تولد عزیزترینم ....

دو روزی رفتم گرگان ؛ با دوستای عزیزم .
خوردیم و خوابیدیم و تو جاده ها راندیم و موزیک گوش کردیم .
به امید اینکه فردا ها را با انرژی تر پیش ببرم .
---------------------------------------------------------------------
به یاد بدون امضاء که ممکنه یه مدت ننویسه .
من از اشو براتون می نویسم . به فراخوری که خودم کیف کردن یا انگیلسی یا فارسی شاید هم با هر دو زبان:
 
A real education will not teach you to compete  
it will teach you to cooperate
it will not teach you to fight and come first .
it will teach you to be creative ; to be loving ; to be blissful
without any comparison with the other