چندین روز از وقتی
این مطلب را خواندم می گذره .
و در این چندین صبح و شام تمام تلاش خودم را کردم که خودم را به کوچه علی چپ بزنم .
که اتقافی نیوفتاده و به قول
مهناز به مجازی بودن آدمهای این سرزمین عادت کنم .
ولی در این مدت اگر وصل شدم فقط به
او سر زدم .
شاید چون باورم نمی شد که رفته باشه !
دومین دوست خوبی که تو این سرزمین پیدا کردم ؛
آنیتا !
دوستی ؛ یک احساس برگرفته از درون است و احساس مجازی نیست .
در منتهای بی حوصلگی برای
آنیتا در آنطرف دنیا نوشتم .
برای پاس داشتن مقام دوستی به یاد احساسم که هرگز نخواهد پژمرد .
------------------------------------------------------------------------
من که از درون دیوارهای مشبک ؛ شب را دیده ام
و من که روح را چون بلور بر سنگترین سنگ های ستم کوبیده ام
من که به فرسایش واژه ها خو کرده ام
و من - باز آفریننده اندوه
هرگز ستایشگر فروتن یک تقدیر نخواهم بود
و هرگز تسلیم شدگی را تعلیم نخواهم داد
زیرا نه من ماندنی هستم نه تو ؛
آنچه ماندنی است ورای من و توست .
خب دیگه...همیشه همینجوریه...یه روزم میای میبینی ناتور دیگه نیست...!!! تازه یه روزم ممکنه بیای ببینی که خودت دیگه نیستی!!!!
سلام.آره اگه ناامید شیم ممکنه هممون یه روز بریم.برای دوستت متاسفم و امیدوارم کسی دیگه ناامید نشه .حداقل تو دنیای سایبر .
منم شوک شدم. ار نثر اون یارو هم خوشم نیومد... مثل کسی که یه سرزمینو تاراج میکنه و میشینه بالاش و نطق میکنه... نمیدونم...
سلام همنوع...من که نفهمیدم چرا رفته...تو نمیدونی؟؟
اینکه خیلی وقته این طرفا نمیم یه جورایی ببخشید.
متاسفانه همیشه باید با سینه سپر کرده جلو رفت.
خیلی عالی بود و تاثیرگذار.
بعد از سلام میرم به پارادوکس سر بزنم!
اون درخته یه سایه ی زیبا داشت در یه روز آفتابی اما سرد... من بخشی از اون سایه بودم... فقط بخشی... :(
سرد و خاموش ...
فکر میکردم فقط من دیوونم !
تو هم که اهل حالی ...
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ ..
باورم ناید که عاشق گشته ام!
توام که مثل من دیوانه ای:
دیگر نه من نه این معانی معیوب!
دیگر نه من نه این شهادت اشک!
دیگر از تکرار ترانه خسته ام!
از این پنجره های بسته خسته ام!
خسته ام از این دقایق بی لبخند!
باران ببارد یا نبارد،
من می روم با دستهایم
چتری برای پروانه ها بسازم!
ااا شماها هم دیووونه این ؟!!
سلام...مرسی به خونه تنهائیهای من سر میزنی...
راستش منم دارم دیونه میشم...
من هم خداحافظی یک دوست رو توی این دنیای به قول تو مجازی تجربه کردم.
فرق چندانی با دنیای واقعی نداره. اندوهش گاهی حتی عمیقتره. شاید چون تکه های واقعی که از عمق وجودمون می یاد رو توی این روزنگار ها جا می گذاریم.
بعضی ها می گن ماهیت وبلاگ طوریه که ابتذال به کمینش نشسته.
من این طور فکر نمی کنم.
فقط مه آلوده این دنیا.. فقط همین
همه ما دیونه ایم.همه ی ما هم یه روز جا میزنیم.چه غم انگیز
Hello- Im from brazil and visit your blog.
bebakhshid ke farsi finghilish minevisam
comenti ro ke baram ghozashty natooonestam bekhoonam.divane jan sai kon ghabl az neveshtan ecinding ro roye UTF8 tanzin koni.ok?
خیلی متاسفم واقعا خیلی دردناکه ولی آیا درسته که آدم اینهمه با این دنیای مجازی گره بخوره ؟؟؟
در ضمن دیوونه دوست داشتنی خودم نوشته هام برای همیشه بسته شد نخواستم پاکشون کنم چون دلم نیومد ... شاد باشی ...
دوست خوبم ...
این مدت شاید زیاد اذیت کرده باشم ...
امیدوارم بازم بزرگواری کنید و ببخشید ...
شاید یه روزی برگردم ...
زمانش دست من نیست ...
اما شکر می کنم از اینکه چیزهای زیادی از دوستان عزیزم یاد گرفتم ...
در پناه حق ...
چرا رفته ؟؟ :(
سلام
چی شده؟
تو هم که شدی عین من... کجایی بابا؟
عیدت مبارک ! آپدیت نمی کنی؟
سلام
خـدمت دوست بباید شد و گـفتن با دوست
بر تو ای دوست مبارک شود این عید سعید
پایدار باشی .
متاسفم و فکر می کنم هرکدوم بالاخره یک روزی با این دنیای عجیب و دوست داشتنی خدا حافظی می کنیم.
این آنیتا از دنیای مجازی خداحافظی نکرده . نمی دونم چشه .
شاید حوصله گفتن نداره و شاید می خواد بخونه شاید میخواد فعلا بشینه کنار و شاید هزارتا چیز دیگه. ولی من می دونم که هنوز هست.
نمیخوای آپدیت کنی؟