یک چت با یک دوست رو به مرگ روحی !
و او بی توجه به تمام دلداری هی من
ممنون که به حرفهایم گوش ندادی و رفتی .
چون حرفهایم خیلی معمولی بود و به من زمان برای فکر کردن دادی .

حالا تو خونه یکی از دوستان و تو آرشیوش هستم .
فروردین ۸۲ ؛ از اونجا شروع می کنم . دو مطلب می خونم و بغض گلویم را می گیره .
 مثل همیشه نمی گریم . ولی قطره اشکی فرو می ریزه و بغضم ادامه داره .
حالا ۴ اردیبهشت هستم و او از ریا میگه !

من امروز تمام تلاشم را کردم که احساسام را به زبان بیاورم و به شادزی عزیزم بگویم که کجای قلبم جای گرفته است .
و به او بفهمانم معنی دوست داشتن یک دیوانه و دلواپسیهای هر روزه اش چیست !

من تنهایم و ناقوس در گوشهایم می نوازند و هر لحظه صدای ناقوس بلندتر می شود .
صدا ؛ صدای ناقوس کلیسای سن استپانوس است .
و بیاد دارم شب تاب به من گفت : خدا آنهنگام که تو را که می آفرید  موسیقی کلیسایی نواخته می شد  .

دیشب نخورده مستم را شنیدم و مست کردم و امشب شمعی روشن است و تنهایم و صدای باران که به ناله های یک گدا شبیه است تا تداوم وزن باد .

شمع که روشن می کنم حسی بدوی مرا فرا می گیرد ؛ از نور چراغ ها گریزانم آنها هم مانند آدمهای  اطرافم مصنوعی اند و دلهاشون بی جلاست .
ولی شمع من می سوزه و داره با خودش چیزی را ثابت می کنه .

 دوباره نوشتم هر چند اندک ؛ آری دیروز بود .
زمانی نه چندان دور من هر روز می نوشتم یا بهتر بگم فقط مینوشتم .
صبحانه ام نوشتن بود :بلافاصله بعد از بازکردن چشمهایم ؛ صفحات صبحگاهی که حرکت آزاد ذهن بر روی کاغذ بود . وچه زمانهای دل انگیزی بود زمان نوشتن و جدا شدن از اصول .

تمام سرمایه کرفس خانه را می جوم ؛ من در طبیعت یک بز بوده ام و شاید هم یک خر؛ یک علفخوار چموش ....
اگه می دونستی شبها که پیامت بر روی موبایلم می آید که : خر من چطوری ؟
تمام افتخار بشری نصیب من می شه !
آره خر من ؛ خوبم ولی خسته - تنها و ناتوان .
یادته از کی خر من شدی ؟
مال همونون موقع هاست که احساسم در قلبم و گلویم می خشکه و نمی تونم چیزی بهت بگم .
اون موقع که اوج فریادم ولی  در مهربونیت مسکوت .
آره اون موقع است که بهت می گم سلام خر من !

و واژه های گفتاری ام داره روز به روز محدودتر می شه .
تو خونه فقط می گم سلام  . نه موقع ورود ؛ شاید روزی صد بار و تنها نوآوری که می توانتم انجام  دهم این است که هر بار با لحنی خاص بگویم : سلام  !
و مامانی اگه هزار بار هم باشه می گه علیک سلام .
حتی حیوونکی بعضی روزا پیش دستی می کنه و وقتی یک گوشه کز کرده ام میاد بالا سرم  و میگه: سلین .
کاش او هم به من می گفت : سلام خر من !
بابایی ؛ من را گاهی دیوانه خطاب می کند او اینجا را نمی خواند ولی دیوانگی شاید ارثی باشه و من از ریشه اویم .

روان نویسم در حال احتضار است . خوب او چه گناهی کرده هر شب باید تا صبح همراه افکار من راه برود ...

ساعت از ۳ کذشت و حالا به دفترچه ای که برای عید فطر عیدی گرفتم پناه می برم .
می خوانم ؛ گلویم مسدود و زبانم خشک و هر صفحه و جمله و  کلمه را که می خوانم احساس مسئولیت بیشتری می کنم و ترس از اینکه من نتوانم ....

تو را در حال نماز خواندن می بینم .
آرام با چادری سفید و نور شمع تا تو می رسد و دیگر  جلو تر نمی رود  .
صدایت در گوشم است که قنوت می خوانی و من گبر از درون تاریکی ؛ محو تماشای تو در این دالان نور هستم .

شمع هنوز می سوزد ومن دست از خواندن می کشم چون باید در جملات زندگی کنم .

و حال پس از مرگ روان نویس . شمع هم مرد !
اوکه ناظر تمام شب نگاری هایم بوده است .
                                                                                            مرد ....


۱۲آذر - بعد از نیمه شب
نظرات 38 + ارسال نظر
کیمیا چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 05:51 http://kija.blogsky.com

ای دوست نازنین ، روح لطیف و اسیب پذیری دارید ... نوشته تان این را در ذهنم تداعی می کند موفق باشید

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:26 http://nana.blogsky.com

م ر ی م چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:02 http://shodan.blogsky.com

د رغربت لحظه ها گم می شوم ..همیشه این جوری است ..گیج و منگ ..نمی توانم از این لحظه ها بگذرم ...به من می گویند ..دیوانه شدی ،این روزها می گذرند ...اما هر روز هر لحظه عجیب می نماید ...عجیب ...و من گم می شوم در غربت لحطه ها ...
سلام من لینک شما رو گذاشتم ...

خر تو چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:35

صدای ناقوس کلیسای سن استپانوس ...تو گوش منم هست! حتما تو گوش اون چهار تای دیگه هم هس! این امیدوار کننده نیس؟...

روبی پیره چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 14:48 http://roobipire.blogspot.com

خوب روم نمیشه .یاد داستان خر و روباه افتادم . آخه من یه روباهم:))

مینا چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 17:45 http://mina123.blogsky.com

سلام
قلم خوبی دارید..موفق باشید...و ممنونم که بمن سر زدید... شاد و پیروز باشید...

متین چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 18:10 http://2khtaregol.blogx.info

تسلیت میگم....

ناتاناییل چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 19:13

نخورده مست چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 20:15 http://saye-roshan.blogspot.com

هر بار به اینجا سر میزنم بیشتر دلم برات تنگ میشه. مخصوصا به خاطر بعضی از نوشته هات. بازم برامون بنویس عزیز من

سحر چهارشنبه 26 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 22:43 http://ghoroob.blogsky.com

سلام

سیاهِ روشن پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:21 http://www.ghadessi.com

تنهایی شکار غربت است در نگاه بی روح جدایی...

اومبرتو پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:28 http://no1.blogsky.com

اگه اونجا فقط اسمش قشنگه اینجا همه چی ملایمه تا حد دیوانگی .(منظورم تعریف بود اشتباه نشه ها )

عمق پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 21:57 http://omgh.persianblog.com

صدایش همیشه در گوشم است که قنوت می خواند...که سجده می کند...که به عاشقانه ترین شیوه ی ممکن عاشقانه زندگی می کند....

پریسا جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 02:49 http://parisssa.blogspot.com/

وای وای
سردم شد...

انیتا جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:46

و مباد که اون شمعی باشه که از درون بسوزه!!!
you left me speechless with this... i have nothing to say... who is feeling blue, me or you

مریم جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 21:10 http://3pehr.blogsky.com

اینجا یه خبرهایی هست و حالا من برای تو نگرانم.

دیوونه جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 21:38 http://www.negin2305.persianblog.com

امشب رفتم و شمع روشن کردم... با او....روز میلادم را هم با اشک و شمع و شاملو بودم!.........

[ بدون نام ] جمعه 28 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 21:44 http://bedoneemzaa.blogsky.com

خستگی با گامهایی آهسته به درون ما پا می گذارد . مانند دخترکی که پس از نیمه شب به خانه باز می گردد: هنگامی متوجه حضورش می شوید که کار از کار گذشته ؛ بسترش را در قلب تان اماده کرده ؛ اندیشه شما را به تلخی فشرده . مانند طنابی که گردن به دارآویخته ای را می فشارد . کودکان شما با این خستگی بیگانه اند . انگار این حس با سن و سال به سراغتان می آید ؛ با غم گره می خورد ؛ همچنان که پیچک با درخت . قدیسان ما معجزه نمی کنند . روی آب راه نمی روند .به کوها حکم نمی رانند . باد را زیر فرمان نمی آورند . قدیسان ما ما کاری بهتر از معجزه می کنند ؛ غم را شفا می بخشند و هر اندوهی را از دل می شویند . ما شادی سیال را از گودی دستانشان نوشیده ایم . نه اندرزی . نه مثلی . تنها شادی . تنها لبخند . شادی نهفته در لبخند . لبخند نهفته در شادی . زیرا نزد ما هیچ چیز نیازمند واژه نیست : لبخندی بسنده است ـ شبنم لبخند بر سبزه سکوت . زیرا نزد ما نقطه مقابل جنون خرد نیست ؛ شادی است . کریستین بوبن .

هاله شنبه 29 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:15 http://haleh.net

آخی!! دیوونه...خیلی قشنگ بود..دوست داشتم...اما از این به بعد واسه تموم شدن روان نویس انقدر مرثیه ننویس!!؛))) شوخی میکنم !

[ بدون نام ] شنبه 29 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:44 http://bedoneemzaa.blogsky.com

در نزد فرانچسکوی قدیس نیز الاغی هست که با او می خوابد و با او غذا می خورد و با او نیایش می کند . هیچ گاه از او جدا نمی شود و از روز نخست تا واپسن دم حیات همراهش است . این الاغ ؛ تن فرانچسکو است .تن خود او که این گونه از آن تعبیر می کند : الاغی که برادر من است . بدین سان خویشتن را از بند تن می رهاند و در عین حال آن را نفی هم نمی کند ؛ چرا که با همین تن باید به اوج آسمان پر کشد ؛ با این جسم نا شکیبا و این هوسهای دست و پاگیر . برای وصول به قله های جاودانگی ؛ راه دیگری وجود ندارد . راهی تند شیب و سنگلاخ به راستی کوره راهی قاطر روست .کریستین بوبن ( رفیق اعلی)

[ بدون نام ] شنبه 29 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 20:49 http://bedoneemzaa.blogsky.com

و هیچ چیز کودکانه تر از نور شمع نیست که در تاریکی می لرزد . کریستین بوبن.

کیوان یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 08:00 http://shoma.blogsky.com

این کلیسای سن استپانوس کجاست ؟!

م. یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 16:51 http://sunset.blogsky.com

اوه - نوشته ات خیلی بلند بود تا آخر نخوندم . امیدوارم که بخشیده باشی.

ناتوردشت یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 20:50 http://natoor-e-dasht.blogsky.com

حیف که انقده نوشتنتو دوس دارم که دلم نمیاد سرت غر بزنم که چرا انقدر غمگیــــــــــــــــــــــــــــــن!!!

سوناز یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 22:09 http://www.soonaz.blogsky.com

سلام
خیلی وقت بود به وبلاگت نیومده بودم.
خیلی تاثیر گذار و زیبا نوشته بودی به خصوص قسمت آخرش عالی بود.
راستی جدا از نوشته هات من خیلی خیلی رنگ و کلاٌ طرح و شکل وبلاگتو می پسندم.ساده سنگین و جذاب.تبریک می گم:)

شین دوشنبه 1 دی‌ماه سال 1382 ساعت 12:45 http://forough.blogsky.com

بعد از همهء اون تنبلی‌ها که حال کامنت دادن نداشتم و اون پیام کوتاه تلفنی و ...، دست‌ات درد نکنه‌ای واجبه به خاطر نوشته‌هات رفیق!
در ضمن من اون‌جا که تشر زده بودم که چرا کسی حرف نامربوط می‌زنه، منظورم به یه بنده‌خدایی بود که اومده بود برا خودش تبلیغات کرده بود و از این جور کارها. وگرنه من کی باشم به نطظژظر موافق و مخالف ملت کاری داشته باشم.
ارادت دارم حسابی و ...

بهار دوشنبه 1 دی‌ماه سال 1382 ساعت 12:52 http://khaatoon.blogsky.com

این که آخری نبود ؟بود؟

صبا دوشنبه 1 دی‌ماه سال 1382 ساعت 14:05 http://antimemory.blogsky.com

سلام!
آف لاین می خونم!

گلباقالی سه‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1382 ساعت 08:34 http://asemooonia.persianblog.com

سلام به دیونه دوست داشتنیت ..کارت درسته ها خیلی خوب مینویسی ..شمع هنوز میسوزد؟یا نه؟راستی اگه نیای میگه شین دعوات کنه!!!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1382 ساعت 18:19 http://bedoneemzaa.blogsky.com

سلام.

انیتا ات پارادکس دات بلاگ اسکای چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1382 ساعت 09:51

من اومدم یه چیزی بگم... اما یادم رفت!!! :)

[ بدون نام ] چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1382 ساعت 23:11 http://bedoneemzaa.blogsky.com

سلین !

بابک چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1382 ساعت 23:37 http://tanhaei.blogsky.com

این حسها مال یه دیوونه نیست مطمئنا.....

شین پنج‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1382 ساعت 00:38 http://forough.blogsky.com

من غلط بکنم کسی رو دعوا بکنم! امان از این گل‌باقالی خانوم عزیز که آبرو برا من نگذاشته هیچ‌جا! ؛)
ولی بنویس! با اون نفس گرم‌ات رفیق ...
که دل‌مان حسابی تنگ است، بلکه با دم گرم تو جانی بگیریم ...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1382 ساعت 21:33 http://bedoneemzaa.blogsky.com

عیدتون مبارک !

الهه پنج‌شنبه 4 دی‌ماه سال 1382 ساعت 22:32

چرا آپ دیت نمیفرمایین ؟؟؟؟؟؟؟ ما منتظریم !

م. شنبه 6 دی‌ماه سال 1382 ساعت 15:45 http://sunset.blogsky.com

سلام - نیم کیلومتر برات نوشتم ولی پابلیش نشد معلوم نیست این بشه یا نه . اگه توضیح در مورد اون قضیه خواستی یه آف برام بزار . فعلا یا حق

[ بدون نام ] دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 21:41 http://bedoneemzaa.blogsky.com

آه خاطره .. خاطره .. لعنت به خاطره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد