بابا آمد بالا و کمی دست دست کرد و نشست روی صندلی و زود شروع کرد .
دو جمله نصیحت کرد .
من دراز کشیده بودم روی زمین و خرسهای پاندا می خواندم .
و می دانستم امشب تلفن خراب است و با هیچ کس حرف نخواهم زد .
من هم اگر پدر بودم حق را به او می دادم .
و حتی الان که پسرم باز هم حق را به او می دهم .
و ازش بابت توجهی که به من دارد ممنونم .
ولی چرا دلیلش را از من نپرسید .
چرا هم خوبیها و بدیها را اینطور قضاوت می کنند .
چرا کاری که بد است برای تمام تاریخ بشر بد پنداشته می شود .
شاید زمان یا شخص بدکار دلیلی داشته باشد ، که بدی به نیکی بدل شود یا درجه بدی آن کاسته شود .
نگاهم متفاوت و ابزارها برای من معنی دیگر دارند .
من اینجاست که می توانم خودم باشم بدون هیچ ملاحظه کاری اجتماعی .
اینجاست که من عزیزترینهایم که در قلبم ساکن هستند ، حرف می زنم حتی از فرای مایلها فاصله –
و حرف خوراک من است .
من هم باید زندگی کنم .
من حرف دارم و حرفهایم را اینجا باید بزنم .
من برای خواهرم ، برای دخترک و برای عزیزترینم حرف دارم .
برای سایه های اطرافم حرف دارم . برای تمام ساکنین قلبم حرف دارم .
من را از حرف زدن محروم نکنید .
من کار دیگری بلد نیستم .....
(نوشته شده درست یکماه قبل )
چه پسر خوبی هستی
بیا خونه جدیدمو ببین آخه من اسباب کشی کرده بودم
:)
چون با آفتاب رابطه داری .
OX
سلاممممممممممم! دلم واسهی هر چی دیوونه بود تنگ شده بود . خوبی؟
سلام
چه خوب که باز آمدی بلادرنگ حتی به نوشتهء خوب یک ماه قبلات که دل تنگ شده بود در هوای رفیق!
حرفات را بزن بیتردید و بیدریغ ...
خوراک من هم دمب خرچنگ های همیشه غمگین است برای اینکه فراموش نکنم این درد مزمن بشریت را!
سام و علیکم
اون کتاب که محشره.
در مورد بقیه : سکوت.
راستی چشم شیطون کور درست شد این بلاگ اسکای :)
بعد از یک ماه هنوز هم به این نوشته ات معتقدی؟؟؟
بیا تصور کنیم که هیچ وبلاگی دیگه باز نشه... و نشه اصلن یه سایت هم داشت... هیچ راهی به اینترنت و ... نباشه. و سل فون هم نباشه. یه تلفن قدیمی با شماره های انگشتی... باشه اون هم تو هال(نشیمین) و همین و بس...کافی شاپ هم نباشه... سینما و تاتر هم خیلی محدودتر از حالا باشه... اونوقت با کی حرف می زنیم ... ؟ به کی می گیم من حرفامو باید کسی باشه که بشنوه...؟ کجا می نویسیم؟...
دیوانه ی عزیزم... منم خیلی خیلی خیلی حرف دارم...
همه دارند...اما وابستگی به تکنولوژی ...!!!! نه.
این راهی است فقط اما چاره نیست. باید جست.
ببخش که زیاد نوشتم و شاید نه چندان مطلوب.:)
آره اون موقع چی ؟ من که می نوشتم روی کاغذ . با مداد . با همون قلم و دواتهای قدیمی . ولی گاهی فکر می کنم توی سکوت هم می شه حرف زد . خیلی زیاد . تازه آنیتا تلفن اتاق من از همونها است که باید انگشتام توش گیر کنه و من کلی کیف می کنم موقع شماره گرفتن !
خوشجالم اینجا درست شد ....عیدتون مبارک
سلام ! دلم برای اینجا تنگ شده بود :)
خوبی؟
حرف بزن ...............................
خوب بگو،به خواهر ،به دخترک،اصلآ من هم حرف زدن رو دوست دارم.چه خوبه که ما هم میشنویم این حرفهای یواشکی رو.
دستهات رو بازکن . خودت رو کش بیار
سلام. دلم واسه هر چی بلاگ اسکایی و اونم از نوع دیوونش و نوشته هاش تنگ شده بود!
من هم آمدم من هم خوبم؟
وقتی اینجا خراب بود خیلی براش دلتنگی میکردی.حالا چرا نمی نویسی...........
میبینم که دیگه سراغی از ما نمیگیری و!!!
آپدیت کردم.دوست داشتی یه سر بزن.
ممنون از لطفتون
آف می خونم بعد برات می نویسم
نوشتتو دوست داشتم . نظرتو بیشتر .