خیلی وقت می شه که چیزی ننوشتم.
دلیلش سفری بود که حدود ۱۰ روز پیش رفتم ؛ همان چند روز تعطیلی.
اصولا سفر برای من راهی است برای شارز کردن خودم برای ادامه و حرکت در راستای زندگی روزمره ام .
ولی این سفر اخیر که من همراه دوستان عزیزم رفتیم نایین و با وجود اینکه همه چیز خوب بود از برنامه ریزی و هتل و هوا ؛ خورد خوراک و ...
به نحوی بر من تاثیر معکوس گذاشت که بیش از یک هفته از من وقت گرفت تا فقط انرزی از دست رفته بابت این سفر را دوباره باز یابم .
و همه این آشفتگی ها ناشی از شوک نیامدن بهترینم بود. که مجبورش کردند که همراهم نباشد !
و واقعا بر من سخت گذشت ؛ آشفتگی و دل مردگی که در تمام سفر همراهم بود ولی باید
بگونه ای رفتار می کردم که بر سفر دوستانم تاثیر بد نگذارد و حتی شادی آنها را هم فراهم آورد.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
تمام مسیر رفتن این جمله در گوشم بود که وای چقدر عالی که با اون سه تا کلاغ دوست داشتنی ؛ یواشکی یکروزه رفتیم شمال و برگشتیم .
چون اگر می گذاشتیم برای وقت مناسب تر هرگز آن وقت نمی رسید .
دیوانه عزیز
سلام
هر دو مون سفر رفته ایم با یک تفاوت که من با عزیز ترین هایم رفتم و تو بدون بهترینت
باز هم شکر که اون سه روز رو از دست ندادی.
مطلب قبلی ات رو خوندم
در مورد اینکه خواننده نداری . احساس من هم راجع به وبلاگ خودم همینه الا اینکه من خودم فکر می کنم که وبلاگم خواندن نداره حالا به هر جبری که شده باید براش جور کنم .
جریان این چند وقت رها کردن من هم برای همین بود.
ولی در مورد وبلاگ دیوانه عزیز همینقدر باید بدونی که خیلی وبلاگ های هم دوره خودم رو دیگه نمی خونم ولی وبلاگ دیوانه رو هیچوقت فراموش نمی کنم . همیشه به دلم مینشینه. همیشه هم هر وقت که دیگه می خوام فکر کنم که چه فایده دیوانه که در عوض به وبلاگ من نمیاد با یک کامنت کوچک از دوست قدیمی به اسم دیوانه باز دلگرم می شم.
شاد باشی
سفری که عزیزترین ادم همراهش نباشه همیشه به یاد موندنی تره اخه داغش سوزوندنی تر از گرمای وجود یاره
این کولی کوچک فقط خسنش در این است که خوب می فهمد
تمام وبلاگتون را خوندم دلم می خواست واسه همه نوشته ها کامنت بگذارم . باورتون میشه فقط مدتی به تصویر بالای وبلاگ خیره بودم انگار می خواست یه چیزی بگه ؟
سلام! ... ... ...
و من هم دارم به بهترینی فکر میکنم که نمیدانم کیست! حتا گیج شدهام در به خاطر آوردن چنین جملهای که مشابهاش را تو در ذهن تکرار میکردهای. اصلا چنین جملهای بوده؟ و البته باید بکوشم ...
و آن روزها و این روزها هم باید سخت در روزمرهگی مراقب باشم که حال و احوالام را دیگران نفهمند و متاثر نشوند.
و ...
سلام
تا باشی به سفر باشی مارو که با خودتون نمی برید انشاالله دفعه بعد عزیزترین تون هم همرامتون باشه....