هنر : موسیقی و تآتر تآتر تآتر


یکجورایی من عاشق هنرم .
با استفاده از قالب امام خمینی می شه:
من هنرمند نیستم ولی هنر را دوست دارم .
زمانهایی را که موسیقی گوش می دهم در فضایی دیگر سیر می کنم .
مخصوصا وقتی تآتر می بینم و در سالن تآتر هستم زمان برای من نمی گذرد .
خسته نمی شوم ؛ روح کودکی ام به بازی گرفته می شود .
و در پایان خنده ای آرام و کشدار رو صورتم ماندگار می شه .
سینما ؛ موسیقی ؛ تآتر و مخصوصا دو تای آخری هنوز برای من خوراک روحی مناسبی است
که من را از مشکلات می تونه جدا کنه و مدتی با خودش به پرواز در بیاره .

اینا به بهانه دیدن دو تآتر آژیدهاک و سانتاکروز در این هفته بود .
کار اول به کارگردانی میکائیل شهرستانی و دومی با بازی اوست .
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
این اولین پستی است که من توسط Notebook که در سفرم خریداری کردم می نویسم .
چیز بسیار خوبیه و پر مصرف ولی خوب احتیاج به نگهداری و مواظبت داره و اینشو دوست ندارم
چون اصولا من دوست ندارم بنده اشیا باشم و خیلی هم دوستدار تکنولوژی نیستم یعنی
داهاتییم !

نظرات 2 + ارسال نظر
میناآلبالو پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:17 http://mina-albaloo.blogfa.com

سلام

نوت بوک نو مبارک

باورت می شه تا به حال تئاتر نرفتم؟

* پرنسس* جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:58 http://yasesefid.blogsky.com

« و کسی بر زد ... من به او گفتم کیست؟
او به من گفت خزان
من گشودم در را ... و خزانی در کار نبود!
من نهالی دیدم با خیالاتی افسرده
و هراسان از یورش ... از یک طایفه باد
یک تبسم کردم ... و هوای سبزم را پاشیدم بر پیشانی او
و دلش را بر مدارا دعوت کردم
من به اوگفتم: خزان مثل یک اتراق است
مثل یک لحظه درنگ ... در سایه پنجره ای رو به افق
مثل یک بازدم است از دم یک تابستان...!!!
باد هم پیغام است
زرد هم زیبایی است ...
و کسی بر در زد
ــ گفتم کیست؟ ــ گفت خزان!
و گشودم در را ...
خزانی در کار نبود!!!
من وجودی دیدم سرتاسر امید ... سرتاسر عمیق ...!
... من صدای قدمی میشنوم ... که به در خواهد کوفت:
ــ (بگشای بهار آمده است ... خویش را باور کن ... )»

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد