- امسال اسفند علاوه بر دیدن فیلم شبهای روشن کاری که هر سال سعی می کنم بار دیگر ببینمش .
داستانش نوشته فئودر داستایوسکی را هم خواندم .
این سالگرد ادای دینی است به این داستان و احساسم نصبت به آن ؛ و حس شخصی خودم در قبال دوست داشتن
( دوست داشتن فقط برای دوست داشتن )
و البته دوست عزیزم که در دوم اسفندی در همین سالهای گذشته با هم این فیلم را در سینما دیدیم .
-- لازم به ذکر است که بگویم فیلم و داستان هر دو جایگاه قوی و مجزایی برای خودشان دارند .
که مثلا من نمی توانم بگویم از کدام بیشتر لذت بردم . هر کدام حس و بیان یک نما از یک موضوع است .
شاهد مثال اکثر کسانی که کتاب بار هستی - میلان کندرا خوانده اند و فیلمش را دیده اند .
حس کتاب را غالب می دانند .
ولی در مورد این داستان برای من اینگونه نبود .
--- پی نوشت :
*در اوایل تابستان در منطقه قطب شمال هوا مانند غروب مه آلودی روشن است ؛ این شبها را شبهای روشن یا سفید گویند .
**تشکر از میثم که کتاب را بدون اینکه ازش بخواهم بهم امانت داد .