...
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است.
دست سرنوشت، خون درد را
با گِلم سرشته است.
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن، جدا کنم؟
دفتر مرا
دستِ درد می زند ورق
شعر تازهی مرا درد گفته است.
درد هم شنفته است.
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف من نیست.
درد، نام دیگر من است.
من چگونه خویش را صدا کنم؟
قیصز امین پور - از وبلاگ امیلی
کاش می شد سر نوشت را از سر ، نوشت ...
کمی دیر آمدم انگار خلوتت را تنها گذاشته ای ...
این قفل را بشکن ...
می بینی این همان شبی ست که فردا خورشید را باز می گرداند ...
هر چند تاریک تاریک است !!
موفق باشی
به منم یه سر بزن
خووووشحال می شم
قربانت شیرین
وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>
http://www.dvp.mihanblog.com
سکس 5 قاره/شرکت درجایزه800دلاری
http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع
سایه روشنمان را برایت گرد گیری کردم، عکسی که خودم گرفته ام است با متنی که خواندم، اتفاقی و اشک چشمانم ر ا تار کرد، تار تار، انقدر که دوباره زیر قولم زدم و نوشتم، برای تو و شاید برای خودم، یا که هردو، عکس را راستی با هم گرفتیم، یادت که هست، کازا بلانکا بود و روزهای سخت، سخت سخت، برای هردومان و شاید سخت تر، برای تو. عکس را می خواهم قاب کنم و برای تولد دوستی بدهم، باید یکی هم قاب کنم برای تو، شاید به بهانه تولدت که می آید؛ پاییز آینده.
امیدوارم از این به بعد روزهای خوبی داشته باشی! :)
سفرت به خیر.