دیشب مهمونی بودم ، یک خانمی در حال صحبت با مامانی بود .

که من متوجه شدم به من هم نگاه می کنه .

دقت کردم دیدم داره می گه ماشاءالاه  بزنم به تخته ای آقا .... هر دفعه خوشگلتر می شه !

حالا شما جای من بودید چه احسای بهتون دست می داد . چون معمولا این جمله در توصیف دختران گرامی به کار می ره و اگه سالی یک بار بخواد در مورد ظاهر ما حرف بزن  می گن  فلانی بزرگ شده ها اونم منظورش اینه که چاق شده .

حالا نمی دونم باید چه احساسی داشته باشم .

 

من به دلیل ، یک همایشی که در دانشگاه بود و سه روز دانشگاه تعطیل شد و اینکه من فقط همون سه روز را کلاس داشتم . 11 روز تعطیل بودم و از رفتن دانشگاه معاف .

با خودم تصمیم گرفتم که از این مدت حداکثر استفاده را بکونم .

خوب یه برنامه ریزی کردم . خوب به کلاس های هر روز بعد از ظهرم رسیدم و انجام تکالیفش .

یک روز برای دیدن یک دوست ، به نمایشگاه وب سر زدم . و چه ملاقات خوبی بود .

قابل توجه که ایشون یک اقای محترم بودند . فکر غلط نکنیدها!

و این روزها که هوا هم بارانی و لطیف است و من در نمایشگاه قدم زدم زیر بارن و کاج ها را بو کردم .

از درون یکی بهم  نهیب زد نکن این کارو  جلوی مردم ، فکر می کنند دیوانه هستی .

این  جمله باعث شد جدی تر از قبل به این کار که ازش لذت می برم و انرژی میگیرم ادامه دهم .

فرداش رفتم .کاخ سعدآباد ، که زیر بارون و مه ، کلی عکس گرفتم .

روز خوبی بود . جا داره از همراه عزیزم که منو امروز تحمل کرد هم تشکر کنم .

 

خلاصه سرتون را درد نیارم . من به خودم گفته بودم . ک هر کاری دوست داری بکن ولی یک کاری هم که دوست نداری فقط باید انجام بده برای امتحان دوشنبه آماده بشی .

ولی حالا در آخرین ساعات تعطیلیم به سر می برم . وباید اعتراف کنم که لای کتاب را هم باز نکردم و

خوب مثل همیشه آخرین اولویت به درس و دانشگاه می رسه و شاید هم اولویتی بهش نمی رسه و سرش بی کلاه می مونه .