یک هفته است . وقتی می رسم خونه ؛ با دلشوره در را باز می کنم . نفسم را حبس می کنم و با هزاران امید وارد می شوم .
 تا شاید بالاخره اون نامه ای که باید می رسیده  ؛ رسیده باشه !
از کاغذ های تبلیغ متنفرم چون من را یک لحظه گول می زنند و فکر می کنم که نامه ام رسیده .
ولی بعد از اون هیجان ؛ آب سردیست روی من .
قول دادم از امشب دیگه در مورد اتفاق ناگوار گم شدن نامه هایمان ؛دیگه حرفی نزنیم و بپذیریمش !
 خیلی دردناکه همان قدر که برای تو که نوشتی مالکش بودی ؛ من هم که مخاطب بودم مالکشم .

-----------------------------------------------------------------------------------------------
امسال زیبا ترین عید قربان را داشتم چون عیدی گرفتم :
یک سیب سرخ معطر 
و شبی که عزیزی برایم شعر خواند و من در صدایش با رویاها به خواب رفتم . 
و عروسی برادرم .