برای روباه |
*نمی فهمم هیچ چیز رو نمی فهمم قبلاٌ وبلاگ تو و شین رو که می دیدم خیلی چیزها می فهمیدم اما حالا شین که دیگه نمی نویسه تو هم ... نمی دونم تو عوض شدی یا من...* ثمین برای تولد دوباره شین و مبارکیش بر آن شدم که این نظر را جواب دهم. نه از اون جواب های یک خطی همون پایین نظر (که خوب طبق روال قدیم دوباره برای نظرات جواب نوشتم ؛ برای چند مطلب اخیر که جا مانده بود. ) بلکه جواب در اینجا ؛ البته کاملا دوستانه و باتشکر به اینکه مرا وا داشت که بنویسم : فرمودند من عوض شدم من قویا تایید می کنم ؛ چون من هر روز عوض می شوم از فکر عقیده تا عمل و حتی وضع ظاهری ام ! چون اگر اینگونه نباشم زنده نیستم . مرا با شین مقایسه کردید که اشتباه است چون بین من تا اون روباه خیلی راه است و البته که سر بالایی هم است چون بزرگان بر قلل مسکن دارند و اشتباه بزرگتر در مورد مقایسه نوشته هامان بود ؛ چون من می نویسم چیزهای عادی و همین ولی او می نوازد افکارش را بر کاغذ و این است که نوشته هایش مفهموم و روشن نیست ولی خواندش مثل شنیدن یک نغمه قدیمی می ماند و مزمزه کردن یک طمع شیرین در دهان . ولی با همه این تفاوت ها چیزی میان ماست که او نشانه نامیدش و من هم همان . و آن نشانه : با نخورده مست و میثم روزی برای دیدار قرار گذاشتم . پاساز بیزن ولی چون از کافه بلاگ خوشمان نمی آید راهی جای دیگری شدیم . چند ساعت بعد باز برگشتیم تا میثم کار خرید نیمه تمامش را انجام دهد . دلم گفت مگر دلت برای شین تنگ نشده خوب برو بالا توی کافه بلاگ ببینش . بالا رفتم او آنجا بود با دوستانش و همان خنده اش و من هیچ برای گفتن نداشتم فقط یک شادی در دلم موج می زد . فقط سلام گفتم و بعد خداحافظ ... **او بعد از دو ماه باز می نویسد او باز متولد شد. |