اورکات را دوست دارم ! |
دچار یک درون گرایی خاصی شدم . یکجور زندگی با گذشته و خاطره . نمونه بارزش همین دنیای اینترنته : خوب وبلاگ می خونم و وبلاگ می نویسم ؛ ولی به دوستای وبلاگی قدیمم خیلی وابسطه شدم بطوری که توی چند وقت اخیر کارم شده خوندن آرشیو وبلاگشون از اول تا آخر وبلاگهای آلیس در شگفتزار - سارا درویش- فروغ - ناتور - بدون امضا - ناتاناییل - بهار و سایه روشن را خواندم و باز مثل دفعه قبل که نوشتهاشون را خواندم حسابی فکرم را مشغول کرد. و یا صفحه دوستانم در اورکات خیره می شم و با نگاه به عکسهاشون خاطرات را مرور می کنم . عکس دوستان وبلاگیم نوشته هایشان را بر ذهنم می گذراند . و دوستانی که ازشان دورم خاطرات با هم بودنمان را . و میلی که برایشان می دهم که گاهی همراه جواب است و گاهی خیر که این نامه های بی جواب ؛ عجب دلگیر کننده اند. گمانم پیر شدم ! کمی هم شاکیم ؛ قبلنها فقط برای دل خودم می نوشتم ولی الان نمیدونم چرا اینطوری شدم وقتی می بینم . خوانندگان کمی داشته ام . یا می آییند و نظر نمی دهند دلم می گیره ؛ دوست دارم کلی خواننده داشته باشم ولی خوب با این چرت و پرتا گمون نکنم همین ها را هم بتونم نگه دارم . فکر کنم این هم از کم حوصلگیه پیری باشه . |