ای مرد گنده گریه نکن .
آخه چرا گریه نکنم ؟
اگه بتونم و این چشمها همراهی کنه باید زار بزنم .
از اینکه هیچی سر جاش نیست .
 از اینکه مثل همیشه و شاید بیشتر از قبل معلق بین زمین و آسمان هستم .
ار اینکه به هیچ جا مکان و دسته ای تعلق ندارم .
نه اینکه آدم بی تعلقی باشم و آزاد که اگر اینگونه بود چیزی برای گله نبود .*
من متعلق به هیچ چیزی نیستم که مرا به سمتی به جهتی و سویی ناخودآگاه ببرد به مسلکی که در قواعد آن غوطه ور باشم .
در خیابان ها که قدم می زنم هیچ کس را درک نمی کنم .
پسران یا دخترانی که در خیابان ها می چرخند یا کسانی که مشغول اتو زدند.
تاتر که می روم که بسیار هم لذت می برم ولی با هنرمندان هیچ قرابتی احساس نمی کنم .
نه به دین و آیین و مسلک و ایمان پایبندیه تام دارم و نه کاملا از باید و نبایدهای آن جدا شده ام
هر چه می گذرد به جای اینکه صعود کنم رو به افولم .
یاد حدثی افتادم نمی دانم از کی :
عبادت بندگان بر سه نوع است .
۱) آنان که از عشق و محبت خداوند عبادت می کنند که آزادگانند .
۲)آنان که از روی و میل به و کسب نعمات و رحمت عبادت می مکنند که آنان کاسبانند .
۳) و انهایی که از ترس خداوند رو به عبادت می آوردند که عبادت آنها عبادت بردگان است .
همیشه از نوع دوم بوده ام ولی روزگاری است که خداشناسی ام ازنوع بردگان شده است.
افسوس...

 *به هیچ مقید نیستم جز دوست داشتن که آن هم ما را به سمت نا معلومی می کشاند .


هفته قبل پر از تاتر گذشت . بعد از دیدن حرفه ای ها
این هفته آواز قوی چخوف از محمد رحمانیان را دیدم .*
و ای مرد گنده گریه نکن از جلال تهرانی .
که دوست دارم در مورد کار دوم حرف بشنوم و نقد و نظر چون بدجوری تو ذهنم این تاتر رسوخ کرده و کلی سوال ایجاد کرده .
اتفاقا تاتر قهوه خانه زری خانم را هم دیدم . آدم باید به کارهایی که کرده اعتراف کنه حتی اگر به ضررش تمام بشه .
چون هرچه تاترهای اول فسفر سوزوند این تاتر مایه تاسف بود .
ولی خنده های مردم وشادیشون کلی انرزی مثبت بهمراه داشت .

*آواز قو را می تونید ۵شنبه اول بهمن ساعت ۱۷.۳۰ و ۲۰ در بخش مرور آثار جشواره فجر ببینید .