زندگی |
گفتی ؛ توشه ای بر گیر درمان تنهاییت را ؛ که دردیست ـ بس صعب و لاعلاج... در نگریستم تا دورهای دور ؛ و افقهای بیکران زندگیم را کاویدم ؛ کاویدنی... رودخانه ای جاری و پا ها در آب نخستین گزینه شادمانیم ! (بیاد سهراب! ) تکه ای بی ابر از آسمان هر چه آبی تر ـ و تکه پاره هایی روشن از آسمان قیرگون شب! گامی چند؛ شتابان ـ با دستی در دست محبوبم؛ زیر تندر ؛ و باران گهگاه بهاری! گفتگوی غریب برگ و باد؛ بگاه پاییز؛ و آنگاه... سوز لطیف و دلربای برف! پس با خود اندیشه کردم ؛ مزه شیرین سیب نیز طمع تلخ تنهایی را گاهی بسنده است... کوله ام را انباشتم و راهی شدم! با لبخندی فریبکارانه بر لبان گفتی: این بود همه آنچه که می خواستی ؟! ...و من چه عاشقانه ـ با تو راهی شدم تا دیار تنهایی و سکون ابدی ات ای مرگ مقدر! و تو ـ هرگز در نخواهی یافت این واپسین نیرنگ آشکارم را ؛ هر گز..* *(محمود حاج جعفری) ----------------------------------------------------------------------------------------------------- لینک: ۱)سفرنامه ای همراه عکس ۲)روزِ صورتیِ من! ۳)خبری خوشحال کننده از یک دوست بخونید . |