بالاخره اون روزی که ماهها و نزدیک به یک سال منتظرش بودم فرا رسید . اون خبری که با و جود اینکه می دونستم و مطمئن بودم که اتفاق می یوفته ؛ ولی انتظارش را می کشیدم و شنیدنش مرا سرشار از خوشحالی و آرامش کرد . وقتی از توانایی و ارادش با خبر باشی وقتی چشاش بهت می گنن که اون می تونه . فقط باید این اطمینان چشاش را بخودش منتقل می کردم تا شروع می کرد به مبارزه و تمام کارها را خود ؛ خودش درست انجام داد تا به امروز که خبر بده : تونستم ؛ با موفقیت این هدف و این مرحله را سپری کردم .
و تو فقط تو دلت خوشی موج بزنه و یک لبخند بزرگ رو صورتت نقش ببنده . و با خودت بگی خواهر خودمه ها ! و برای لحظاتی فراموش کنی که خواهر نداری ...
|