بیست و پنج سال است که بسیاری کسان را دوست داشته ام ،
و اغلب آنهایی را دوست می داشتم که مورد نفرت بودند .
آنچه در کودکی دوست می داشتم ، اکنون هم دوست می دارم ؛ و آنچه اکنون دوست می دارم ؛ تا پایان زندگی دوست خواهم داشت ،
زیرا عشق ،
تمام ثروتی است که دارم و هیچکس نمی تواند آنرا از من بگیرد .
بارها می شد که مرگ را دوست می داشتم ،
و او را با نام های شیرین صدا می کرده آشکار و نهان ،
با عباراتی عاشقانه از آن یاد می کردم .
اکنون ، گرچه او را فراموش نکرده پیمانش را نشکسته ام ،
ولی آموخته ام که زندگی را نیز دوست بدارم .
که مرگ و زندگی هر دو در زیبایی و لذت برایم یکسان ،
و در شکوفایی اشتیاق و آمال من ، شریک
و در برخورداری از عشق و مهربانی ام سهیم اند .
آزادی را نیز، چون زندگی و مرگ دوست داشته ام ،
و همچنان که عشق در من پرورش یافت ،
آگاهی ام از بردگی انسان ها در برابر ظلم وستم فزونی می یافت .
تا آن جا که تسلیم شدنشان را در برابر بت های تراشیده شده در سال های ظلمت ،
که با جهالت ، پرورانده و با بوسه های بردگان جلا داده شده بود ،
لمس کردم .
اما من این بردگان را ، همچون آزادی دوست داشته برایشان دلسوزی می کردم ،
چون انسانهای کوری بودند
که پوزه های پلید حیوانات خونخوار را می بوسیدند
وچیزی نمی دیدند ،
زهر کشنده افعیان را می مکیدند و چیزی احساس نمی کردند ،
و گورهایشان را با دستان خود می کندند ، بی آن که چیزی بدانند .
آزادی را بیش از هر چیز دوست داشته ام ،
که آن را چون دختری یافتم از نیاز و انزوا تلف شده ،
و روح سرگردانی که بین خانه ها در خیابان های خلوت در راهند ،
و وقتی رهگذری را صدا می زند ، نه می شنود و نه نگاهی به او می افکند .
مثل همه انسان ها ، در این بیست و پنج سال ،
شادی را دوست داشته ام ؛
آموخته ام که سحرگاه به پاخاسته مثل همه ، در جستجوی آن باشم .
اما هرگز آنرا در جایی نیافتم ،
رد پا یا نشانی از آن روی ماسه های نزدیک خانه ای ندیدم
و صدایش را نیز از پنجره معبدی نشنیدم .
تنها ، به جستجوی آن بر خاستم
و نجوای روحم را شنیدم که :
" شادی دختریست که در نهانگاه دل زاده و پرورده شده
و هرگز از حصار آن برون نخواهد شد ."
اما چون دریچه قلبم را گشودم تا شادی را بیابم ،
جز آینه ، رختخواب و جامه اش ، چیزی ندیدم .
همیشه بشریت را دوست داشته ام . آری ... بسیار دوست داشته ام !
به عقیده من انسان ها بر سه گروهند :
یکی آ نها که زندگی را دشنام می دهند ؛ دیگری آنها که خجسته و مبارکش می دانند و
سرانجام آنها که در اندیشه آن اند .
*ادامه دارد ... |