بدین ترتیب ، بیست و پنج سال گذشته است ،
و روز و شب هایم این چنین می گذرد تا زندگی ام به پایان رسد
- همچون برگهای درختانی که با وزش باد پاییزی پراکنده می شوند –
و امروز ، مانند کوهنورد خسته ای در نیمه را قله ،
درنگ کرده ، آنها را به یاد می آوردم
به پشت سر ، و به اطراف نگاه می افکنم ،
اما هیچ گنجی در جایی نمی بینم که بتوانم ادعا کرده بگویم :
این از آن من است .
هیچ محصولی در فصول سال های عمر ، نیافتم .
جز صفحات سپید و صافی که با مرکب سیاه نشانه گذاری
و کرباس های تکه تکه ای که از خطوط و رنگهای عجیب ناجور پوشیده شده است .
و در این میان ، عشق و آزادی را ،
که به آنها فکر کرده در رویایشان بودم ،
کفن کرده به خاک سپردم ،
چون کشاورزی که برای کاشت بذرهایش در کرتهای مزرعه به راه می افتد.
و شب هنگام ، با انتظار و امید رویش آنها به خانه باز می گردد.
اما من ، گرچه دانه های قلبم را به خوبی کاشته ام ،
نه امیدی دارم و نه انتظاری ،
و اکنون که این فصل از زندگی ام فرارسیده ،
به نظر می رسد که گذشته، پشت ابرهای غصه و اندوه پنهان ،
و آینده ، از میان نقاب گذشته ، آشکار شده است .
ایستاده ، و از پنجره کوچکم ، به زندگی خیره شده ام .
چهره انسان را می بینم و فریادش را که به آسمان بلند شده می شنوم .
به ردپاهایی که در خیابان ها و خانه ها بر جای مانده ، توجه می کنم
و همسانی روح ها ، امید ها ، آرزوها و اشتیاق دل ها را می بینم
ایستاده،و به کودکانی که با خنده و فریاد شادی به سوی هم کلوخ می اندازند نگاه می کنم
وبه پسرانی خیره می شوم که با سرهایی بالا گرفته ،
گویا قصیده تازه ای می خوانند که در پرتو خورشید ، بر حاشیه ابرها نوشته شده .
دخترانی را می نگرم ، که مثل شاخه درختان ، به هر سو تکان خورده
چون گل لبخند زده ، از گوشه چشم ، به جوانی خیره شده
و از عشق و تمنا بر خود می لرزند .
بر سالخوردگانی نظر می افکنم که با قامتی خمیده ، به آرامی گام برداشته ،
بر عصایشان تکیه زده به زمین خیره می شوند
گویا با چشمان کم سو و پیر ، در زمین جواهر گم شده ای می یابند .
کنار پنجره ام ایستاده و به همه این شکل ها و سایه ها ،
به آن هایی که آهسته در میان شهر می روند و می خزند ، خیره شده ام .
آن گاه به دور دست ها ... به آن سوی شهر می نگرم
و آن جا ، زیبایی خوفناک و ترس سخنگو را می بینم
بلندی کوهها و گودی درهها ، درختان بهاری و سبزهای مواج و لرزنده ،
گلهای عطر آگین و زمزمه همه موجودات زنده را .
به آن سوی صحراها خیره شده ، اقیانوس را می بینم ،
و شگفتی های ژرفایش را و اسرار نهفته و گنجهای پنهانش را ،
در آن جا ، سیمای طغیانگر و ستیزه گرش را با آبهای کف کرده می بینم
و قطراتی که بالا می جهند و غبار می شوند تا باز به پایین برافتند .
به دقت ، آن سوی اقیانوس و فضای نا محدود آن را می بینم ،
دنیاهای شناور، گروه ستارگان کم نور ، خورشید ها ، ماه ها ، و ستارگان ثاقب و ثابت
برهان نیروهای دافعه و جاذبه ،
جنگ عناصر و آفرینش و دگرگونی را می بینم ،
و می بینم آنی را ، که با قانون بی آغاز و پایان به چنگ اسارت می افتد .
وقتی از پنجره کوچکم این ها را می بینم ،
در اندیشه فرو رفته بیست و پنج سالگی ام را ،
و قرن هایی که پیش از این بوده ،
و سالهایی که پس از آن خواهد آمد ، فراموش می کنم .
زندگی ، با تمام اسرار آشکار و نهانش ، برایم همچون ناله های کودکی
که در خلوت اعماق و بلندیهای ابدی می لرزد معنا می شود.
اکنون این ذره ، که خود آن را "من" می نامم ، فریاد و غوغا می کند ،
بالهایش را به سوی آسمان پهناور بلند کرده ،
دستهایش را به چهار گوشه جهان دراز می کند ،
در نقطه ای از زمان که به او زندگی بخشیده بی حرکت می ماند ،
و آن گاه از پاکترین پاکی ها ، جایی که این جرقه زنده در انتظار است ،
با صدایی بلند فریاد می زند :
" درود بر تو ای زندگی !
درود بر تو ای بیداری !
درود بر تو ای پیروزی !
درود بر تو ای روز، که نور درخشانت تاریکی زمین را در هم پیچید !
درود بر تو ای شب ، که با تاریکی ات ، نور بهشت را نمایاندی !
درود بر تو ای فصل ها !
درود بر تو ای بهار ، که همواره زمین را جوان می کنی !
درود بر تو ای تابستان ، که عظمت خورشید را می افزایی !
درود بر تو ای پاییز، که میوه های زحمت و محصول رنجت را ارزانی می داری !
درود بر تو ای زمستان ، که با طوفانهایت ، نیروی تلف شده طبیعت را باز می گردانی !
درود بر شما ای سال ها ، که آنچه در خود نهان دارید ، آشکار می کنید !
درود بر شما ای نسل ها ، که هر آنچه قرن ها از بین برده ، اصلاح می کنید !
درود بر تو ای زمان ، که تا روز کمال ، با ما همراهی !
درود بر تو ای روح، که با دور اندیشی ات با دشواری هایی که خورشید ازما پنهان داشته ، ستیز می کنی!
درود بر تو ای قلب ، که بر درود ، آفرین گفتی ،
در حالی که خود ؛ غرق اشک بودی !
درود بر شما ای لب ها ، که درود را ادا کردید ،
در حالی که طعم تلخ بدرود را می چشیدید ! "
|