آماده مرگم !

 

از مرگ گفتم در نوشته قبلی .

من همیشه خیلی راحت نسبت به مرگ سخن می گویم و خیلی وقتها خواسته ام که شبانه مرا در بغل بگیرد .

و بارها صدایش زدم : برادرم مرگ ، ای آشنا ؛ با من  آشتی کن .

 

امشب با تمام قدرت قلبم می گویم  و با تمام اطمینانم .

آماده ی  آماده ی

   مرگم

 

چون چیزهایی را بدست آورده ام ، که برایم کافی و وافی است ، از حکایت این زندگی  و بسیار هم از سرم زیاد .

درسته اگر به من و زندگیم نگاه کنین ، به هیچ وجه آدم خوشبختی که نیستم ، بلکه عین بدبختی ام .

ولی دلم چیزهایی رابدست آورده و امتحان کرده که دلم را از خوشبخت ترینها کرده.

من دوست داشتن

    عشق

    از خود گذشتن

    و صبر را تجربه کردم .

دلم دوست داشتن را بلد است  و می دانم کسی دلم را دوست دارد .

دیگر چی می خواهد این دل ، حالا که آرامش و یک لبخند بزرگ همراه دارد .

 

 

امشب با تمام قدرت قلبم می گویم و با تمام اطمینانم .

آماده ی  آماده ی

   مرگم

 

ولی دیگر برادرم را صدا نمی کنم چون با دل خوشبخت همه جا می شود خدا را احساس کرد .