از پس فاصله ها می خندید ان مسافر که درونش غم تنهائی داشت.
در نکاهش غم تنهائی .......در دلش اما
من نمی دانم که چه غوغایی بود.انقدر میدیدم که جه زیبا
سعی بر اغفای غمش می کرد.بی گمان میدانست که اسرار دلش میدانم
بی گمان می دانست که با رفتن او من چه سان تنهایم.......
ps: امیدوارم امتحان
نخورده مست خوب شده باشه.............
شادزی