روی کیک ...

۱) روی کیک عدد ۲۶ را گذاشته بودند .

 این حکایت از آن داشت که ۲۶ سال گذشت از عمرم .

 شاید اگر کوچکتر بودم از فردا خودم را بیست و هفت ساله معرفی می کردم

هر سال این دعوا را با مادرم  داشتم سر عدد روی کیک ؛ حق با مامان بود شمع سالی که رفته و سپری کردی را باید فوت کنی

ولی حس بزرگ شدن چیز دیگری بود .

 ولی حالا بهتر می بینم که بدون بحث؛ با مامان هم عقیده باشم .

و تا سال دیگر بیست و شش بمانم

بیست و هفت ؛ صدای نفس های سی شنیده می شود .

یاد حامد می افتم ؛ یکروز در جمعمان گفت: من امروز سی سالم شده ؛ فکر نکنید اگر سی شود اتفاقی می افتد .

منظورش این بود که گذر زمان چیزی را درست نمی کند ؛ باید جنبید .

۲) روی کیک عدد ۲۶ را گذاشته بودند .

من میان جمع دوستان پشت کیک نشسته ام تا شمع را فوت کنم .

توی این سالها کسی نتوانسته بود مرا اینگونه غافلگیر کند .

تقریبا تمام دوستان جمع اند .  جز چند تن که توی ذهنم دارمشان ؛ مثل باران

تولد منحصر بفردیست .

از بودن میانشان خوشحالم .

دوست و دوستی و دوست داشتن ؛ شاید زندگی را بشود در اینها خلاصه کرد .

 

 و تازه کلی کادو ؛ و جالب اینکه همه بدجور بدلم نشست ؛ انگار خودم سفارش داده بودم چه می خواهم .

 تدارک ؛ کلی زحمت داشته برای برادر و همسرم ؛ سپاس.

من شادم .

۳) روی کیک عدد ۲۶ را گذاشته بودند .

همه این مناسبت ها یک پیغام دارند .

باز روز نخست است می توانی از فردا مجددا شروع کنی .

دومین ماهگردمون هم نزدیکه و با نانا می خواهم دوباره شروع کنم .

تجربه کردن مسیرهای نرفته را دوست دارم .

۴) روی کیک دیگر عدد ۲۶ نخواهد بود .

تا عددی دیگر ....

وقت است برای تلاش کردن و تجربه کردن و لذت بردن از یافتن تازه ها !