دیشب شب بخصوصی بود
دیروز نگرانی ام را از بابت بیهمده تلف شدن روزم برایتان گفتم .
ولی دیروز
نخورده مست و
پیامبر آمدند و حضورشان باعث شد قسمتی از کارهای عقب مانده ام انجام شود .
ولی تلفن دیشبم با شادزی
و اون حس غریب ؛ مشترکمان
و چت شبانه همگی دیشب یک رنگ و بو دیگر داشت .
توصیف غیر ممکنه پس دیگه خاموش.......
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید شب را چه کنم حدیث ما بود دراز
همیشه این شب ها خاصن ، هیچ وقت از یاد نمیرند... موفق باشی.
...؟
برای من هم شب بخصوصی بود.بعد از مدتها دوباره شاد به خواب رفتم . با لبخند. حس خوبی از این که یه دوست فکر نکنه که عمرش تلف شده و خودشو سرزنش کنه.
سلام..
آرزو میکنم همیشه خوش باشی..
تا بعد
سلام..
من دیشب اکانت نداشتم!!حیف!!!!
؛)
اما من تا صبح بیدار بودم... با پروژه میدان سر و کله می زدم.
و این ...برای منم شب خوبی محسوب میشه. چون زایندگی داشتم و حالا احساس می کنم که اندکی مفید بوده ام!