ـ..............و اگر یکروز بی خبر بازگشت. به او چه بگویم؟؟
ـبگو من که تا دم مرگ همچنان در انتظار او بودم
ـو اگر مرا نشناسد و باز از من چیزهایی تازه بپرسد؟
ـبا او حرف بزن مثل خواهر درد دل کن.شاید در دل خود رنج می برد و سراغ همدردی می گردد
ـو اگر بپرسد که تو کجا هستی؟ به او چه جواب دهم؟
ـاین حلقهی طلای مرا به او بده. اما هیچ پاسخی مگوی.
ـ.........و اگر سؤال کرد که چرا تالار خالی و خاموش است؟
ـچراغ خاموش و در گشوده را بدو نشان بده.
ـ............. اگر بپرسد که آخرین ساعت تو چگونه سپری شد؟
ـبگو که من لبخند بر لب داشتم....می ترسم اگر چنین نگویی اشک در دیده بیاورد...
شادزی...................
سلام.میخواستم ببینم اگه idو password تو بلاگ اسکای داری که ازش استفاده نمیکنی رو اگه میشه در اختیار من بذاری چون بلاگ اسکای دیگه عضو جدید نمیگیره و من شدیدا احتیاج به یک وبلاگ تو بلاگ اسکای دارم.اگه بتونی کمکم کنی ازت ممنون میشم.موفق باشی.
ای عزیزدل
این ساعت شب این حرفها را هم دارد
یه سر بزن و اگه پسندیدی لینک بده و متقابلا
قربانت سیاسمبو
بی من
عزم کجا کرده ای؟