ـ..............و اگر یکروز بی خبر بازگشت. به او چه بگویم؟؟

ـبگو من که تا دم مرگ همچنان در انتظار او بودم

ـو اگر مرا نشناسد و باز از من چیزهایی تازه بپرسد؟

ـبا او حرف بزن مثل خواهر درد دل کن.شاید در دل خود رنج می برد و سراغ همدردی می گردد

ـو اگر بپرسد که تو کجا هستی؟ به او چه جواب دهم؟

ـاین حلقهی طلای مرا به او بده. اما هیچ پاسخی مگوی.

ـ.........و اگر سؤال کرد که چرا تالار خالی و خاموش است؟

ـچراغ خاموش و در گشوده را بدو نشان بده.

ـ............. اگر بپرسد که آخرین ساعت تو چگونه سپری شد؟

ـبگو که من لبخند بر لب داشتم....می ترسم اگر چنین نگویی اشک در دیده بیاورد...


شادزی...................




نظرات 3 + ارسال نظر
میکرون شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:36 http://micron.persianblog.com

سلام.میخواستم ببینم اگه idو password تو بلاگ اسکای داری که ازش استفاده نمیکنی رو اگه میشه در اختیار من بذاری چون بلاگ اسکای دیگه عضو جدید نمیگیره و من شدیدا احتیاج به یک وبلاگ تو بلاگ اسکای دارم.اگه بتونی کمکم کنی ازت ممنون میشم.موفق باشی.

سیاسمبو شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:19 http://samboseh.blogsky.com

ای عزیزدل
این ساعت شب این حرفها را هم دارد
یه سر بزن و اگه پسندیدی لینک بده و متقابلا
قربانت سیاسمبو

مرد تنها(نگاه) شنبه 21 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:49 http://shouka.blogsky.com

بی من
عزم کجا کرده ای؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد