.......ساکت.....
با شما هستم آقا.......ساکت.........به شما فرصت سخن گفتن داده می شود..
ادامه بدهید خانم...
ـبله . می گفتم: بعد از یکسال اومد گفت:من بلد نیستم معذرت بخوام
اما....متاسفم.......نمی دونم چی شد که اونجوری شد....من تقصیر نداشتم.....من
عاشقت بودم....هستم..بیشتر از قبل..........تو منو نفرین کردی؟؟
من زندگیم خراب شد....همه چیز بهم خورد.....
ـمن نفرین نکردم......
ـمی دونم تو خوبتر از اینهایی اما آه کشیدی؟؟ حتما آه کشیدی.......
ـدیگه اون دسته خودم نبوده................
بعد از ۳ ماه گفتمانهای عاشقانه.مکتوبهای جانسوز رفت........و روز میلاد تن من رو
از هزاران کیلومتر فاصله تبریک گفت و ...............
بیقراریهای من هر روز گفتمان ها رو پرخاشگرانه تر می کرد......
اون خوب بود...مهربونتر از چیزی که فکرشو می کردم.....
من بودم که هی نغ میزدم...گله می کردم....................................دیگه زنگ نزد...
...............۲ ماه بعد دست تو دست یه دختر..............شاخ!!!!!!!!!!!!!
چه زود عشقها رو به گور میسپارند و عشق دیگری می زایند!!!!
دیدمش.......کثافت(جلوی ملت)
اومد دنبالم....داد زد...من کثافتم؟؟من..........آره خوب فهمیدی....من آشغالترین آدم روی
زمینم......
من.............تو فقط واسه من یه بره بودی.....مثل قبلی ها و بعدی ها.....
ـتف!!!!!!!!
-هه....دوستت دارم برو کوچولوی من..
ـفکر کردی. من دوباره عاشق شدم....اگه خیال کردی هنوز دوستت دارم کور خوندی.......
من نامزد کردم....
ـنگاهی که می گفت: برهی من هر وقت دروغ میگی از چشمات می فهمم..
ـسرمو انداختم پایین.......
ـخشکل من.........دوستت دارم و تا آخر هم دوستت خواهم داشت...........
خودت خواستی بره باشی........................
شادزی....
قضیه چیه ؟
آخرشو متوجه نشدم
اگه ممکنه یه خورده ساده تر بگو
از دروغ خوشم نمیآد/ داستانت خوب بود/ میشد بهتر هم باشه/.