واژه ساختن برای واژه ساز غریبی که مرز نگاهش محدوده نا محدود عشق است و

امتداد نگاهش به کرانه های بی کرانه آسمان آبی آن سه حرفی فراموش شده دوخته

شده سخت است.

نگاه شبگرد بی هیچ به نا کجا آبادی دوخته شده بود مه در تعبیر اهل گورستان

سراب مسخره ای بیش نبود.

شبگرد بود و تنها واژه هایش ستاره های آسمان غربتش بی هیچ.......

او نیز فراموش شده تاریخ بود و تنها بی هیچ......

صدای موج. ماهی محبوس در تنگ شیشه ای را مست پرواز می کرد تا کبوتر سفید

سپیدی را شاید هم درک کرده باشد.

نوزاد اشک می ریخت تا یاد بگیرد نا باوری ها را باور کند و او نیز بی هیچ...

کلمات سیاه و کاغذ بی گناه محکوم به سیاهی را هم باور کردن که او هم احتمالا

بی هیچ........

در میان خطهای که کلمه می ساختند تنها باورم را به فنا می کشاند و من هم مت

خواستم که دانسته باشم که آن هم ......... بی هیچ.........

گاهی از کلمات بیزارم و گاهی تنها نجاتگاه من همین زجرستان است . همین

سکوتستان.........این ها می آیند مانند من بی مقصد و راه گم کرده و من هم و ما هم

شاید بی هیچ...............


شادزی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد