من بر گشتم .
یک قرنطینه یک هفته ای برای تحمل مدتها دوری .
ولی برای این منظور فایده ای نداشت . چون دلتنگی زود راه خودشو پیدا می کنه . و توی دل آدم لونه .
من با اتفاقات راحت کنار می یام و با توجه به اینکه از رفتنش هیچ کس بیشتر از من خوشحال نیست .
ما خداحافظی خیلی ساده ای داشتیم قابل توجه اونهایی که آرزو کرده بودند برام خیلی سخت نباشه .
حتی معمولی تر از شبهایی که اون مرا می رساند به خانه و جدایی از هم که زمان زیادی می برد .
یک هفته مثل تمام این سالها کنار هم بودیم .
و سکوت هم مهمانمان بود
ولی هیچ چیز بهتر از با هم بودن نمی شه ؛ در کنار هم بودن .
او می رود ولی و من خوشحالم .
او می رود ولی ...
سلام خوشحالم که برگشتی و ...
خداحافظی هرشکلش یه جورایی یه نوع حس غریبیه!!!
ولی ادم هیچوقت نمی دونه که ایا باز تو این دنیای بزرگ و در عین حال کوچیک باز به اونی که بهش گفت خداحافظ بر می خوره یا نه!!!! اما جالبتر از اون اینه که حتا اگه بهش بربخوره ممکنه نه اون دیگه اونی باشه که تو بهش گفتی خداحافظ و نه تو دیگه اونی باشی که برات اون لحظه ی خداحافظی با اون ادمه یه جورایی بوده!!!
این زمان هم عجب موجود غریبیه... خوب بلده ادمو به بازی بگیره ها!!!!
...و...با هم بودن اگه در مسالمت و درک تفاوتای هم باشه خیلی خوبه!!!!!!!!!
..و اما حالا فضولی من؟!؟ کی رفت؟ کجا رفت؟ چرا رفت؟!؟! و چرا میذاری بره؟!؟
:) :)
خوش به حالت که انقدر آسون به جدایی تن دادی...ای کاش یه سر سوزن فقط یه کم مثل تو بودم و احساس تو رو داشتم....
هر چند فکر می کنم(فقط حدس میزنم) داری تظاهر می کنی...
به هر حال پایدار باشی و همیشه سربلند...
رسیدن به خیر...دل تنگی راه خودش رو پیدا می کنه.بله ولی اگر یک کم صبرکنی از همون راه برمی گرده.
جاش خالی .
قبلاْ هم بهت گفتم... همین که خوشی اون برات مهمه تحمل همه چیزو آسون میکنه...
او می رود ولی هیچ وقت نمی شه خاطرات رو فراموش کرد.توی زندگی زخمهایی هست که شاید یه موسیقی یا یه شعر یا یه تصویر کوتاه اونو به یادت بیاره .خوشحالی ولی ...
او می رود ولی کی اشکاتو پاک می کنه شبا که غصه داری ..
برگ ریزونهای پاییز کی چشم برات نشسته
از جلو پات جمع می کنه برگهای زرد و خسته
کی منتظر می مونه حتی شبهای یلدا
خنده بیاد رو لبهات شب برسه به فردا
کی از سرود بارون غصه برات می سازه
از عاشقی می خونه وقتی که راه درازه
............
وقت خداحافظی؛ توی تاکسی بازم اون حس غریبو داشتم دیوونه من؛
یک هفته سکوت و سکوت .
چقدر سخته یه سال دوری از شماها و بیشتر از همه دوری از تو.
مواظب پیامبرمون باش که این روزا غمش بلند آوازه شده و بارون رو هم خیلی مراقب باش عزیز من؛ بارون من حالا تنها ترینه.
یادت باشه حق نداری از خودت ضعف نشون بدی داداشی؛ اینو خوب به خاطر بسپار.
نخورده مست
اولین باره که اومدم اینجا باید وبلاگت را سر فرصت بخونم تا ببینم جریان چیه. ممنون که بهم سر زدی