دلم برای نوشتن تنگ شده ؛ تلاش می کنم زودی بنویسم .
حالا تا اون موقع می تونید به سایه روشن سر بزنید . اونجا نوشتم .
یکی از دوستان منو برای مسابقه وبلاگها کاندید کرده .
حدس می زنم کی باشه ؛ پس خودش هم برام تبلیغ کنه .
خوب پرو هستم ها .
پس در آستانه انتخابات مجلس برای تمرین خوب اندیشیدن و تمرین خوب دیدن
به من رای دهید .
من یک دیوانه ام و دیگر هیچ ؛
پس شاید بهتر باشه منو جدی نگیرید.
حالا خود دانید .
تبلیغ؟ فکر نمی کنم احتیاجی باشه .دو نقطه دی.
سلام. باید تو این دنیا دیوانه بود تا توان ادامه دادن این زندگی بوجود بیاد... مگه نه؟
فکر کنم حدس درست باشه نه حدث!
می دانم دیوانه بد نیست عزیز....
کاشکی دیوانه بودم...کاشکی...
اگه چند تا از این دیوانه ها پیدا بشن حتما این مملکت کذایی سر و سامون می گیره.
رفیق! تو که نیاز به طبلیقاط نداری! تو خدت همینجوری برندهء مایی!
سلام.خوبی؟
امیدوارم تو مسابقه برنده بشی.
هیچ چیز پر اهمییتی را نمی توانی بی دیوانگی بدست آورد . یعنی بدون شکستن سطح معمول دانستگی و شل کردن بندهای قدرتهای نهفته که قدری در آن زیرها قرار دارند و نقب زدن به قلمروی که قدری در آن بالاهاست . ممکن است این حقیقت شامل چیزهای پر اهمییت دیگر نشود . اما به طور قطع و یقین شامل مراقبه خواهد شد . مراقبه یعنی دیوانگی .البته با شیوه ویژه خود . اوشو.
سلام . خوبین ؟ دیوونه بودن خیلی خوبه .
اینروزا سیاه نیستم... کمی خاکستری شدم!
راستی من پنج هزار و پونصد و پنجاه و پنجمین ویزیتور وبلاگت بودم!
و من نفر ۵۵۹۹..به همین اندازه خوبم .
خوبی؟ خوبم . واقعا از اینکه ناخورده مست نداری از ته دل ناراحتم و از اینکه دانسته ام باران کی است دارم دود میکنم . البته دودش مال وجود خودمه نه اون .
حتمآ.جدی گرفته ایم.چه باید کرد . :)
من خیلی تلاش می کنم که قلبم رو شفاف کنم ... اما نمی دونم چقدر شفاف می شه ... یعنی اونقدر می شه که تصویر اون چیزی که در دلت می گذره توش بیفته؟!!؟ یا اونقدر می شه که ازش عبور کنه؟!؟! نمی دونم!!!
چشم .سایه روشنم میریم ببینیم..دیگه چی میخوای؟؟؟:)
((راستی اگه بلاگ نویس اصفهانی سراغ دارید بگید یه تک پا بیاد قهوه خونه ما...باشه؟؟؟))
۵ نخ سیگار... دانشگاه هنر... اجرا ... اتوبان... گریه... انتظار... شب...من نفهمیدم اصلن همه ی اینا یعنی چی؟!؟ یا من خنگم یا فارسی ام بده یا نمی دونم ماجرا از چه قرار بوده و یا همه ی اینا و یا شایدم هیچکدوم!!!!!!!
یه بار که داشتی می رفتی سفر گفتی داستانه دیوونگیتو می نویسی . هر روز می آم باز می کنم اینجا رو اما تو هنوز هیچی ننوشتی . هر جور دوست داری باش فقط خوب باش .
هجدهمین رو نظر می دم تا بالاخره بنویسی . من دارم دعا می کنم تو بنویسی.
موفق باشی/.