در حالی که مشغول جمع آوری اتاقم بودم . نوشته هایی بی تاریخ را پیدا کردم مال همین امسال است ولی دقیقا چه ماهی بخاطر ندارم .
سبک این نوشته ام با تمام نوشته هایم فرق می کنه ؛ گفتم بگذارمش اینجا ؛
تا دیوانه اینجوری را هم بینید .
می خواهم چند خط برایت بنویسم . نوشته هایت را خواندم .
غرق در افکارت می شوم با تو پرواز می کنم .
حالم امروز عجیب است . ملتهب هستم . شب مهمانی دعوت دارم و نمی خواهم بروم .
می خواهم در اتاقم بمانم و تنها باشم . می خواهم فکر کنم ؛ بخوانم و بنویسم .
حالم خوب نیست .
دیشب صدایت غم داشت دلم برایت به ضربه افتاد .
دیروز دلم برایت تنگ شده بود و سخت تنگ شده بود .
صبح که از خواب بلند شدم . صدای باران می آمد .
چندین شب است باز در اتاق پشت بام می خوابم .
صدای باران در اینجا نزدیک تر است ؛ از ناودان درست در کنارم می ریزد .
باران مرا به یاد محبت های تو می اندازد ؛ به یاد پاکی تو .
باران می آید و من می دانم تو در آن محو شده ای و اگر من خودم را به بارن برسانم
من هم با تو هستم .
این روزها بارانی است و من روزهای بارانی را به خاطر با تو بودن دوست دارم .
می روم ولی ای کاش ...
خیلی خوشگل نوشته بودی
دیگه من چی بگم
مطلب بستن روزنامه ها هم خیلی جالب بود
موفق باشی
سلام دوست عزیز.
متن جالبی بود .
خوش حال میشم به جاوا برای شما سر بزنید .
موفق و پیروز باشید.
فکر روشنی دارین .
جای خوشحالیه
به ما هم سری بزن.
مث همیشه قشنگ بود...
تا حالا هزار بار برای پست های قدیمی ت کامنت گذاشتم ولی میبینم که یکی شون هم نرسیده.
سر هم که نمی زنی . قبول نیست
این روزا همه غمگینن!دیوانه عزیز برای فرستادن عکس اول یه عکس ازwebshot) copy)میکنی،بعد توی blogsky) paste ).
ما فرزندان اندوهیم ..
این نوشته ها گاهی آدم رو به دنیایی میبره که انگار سالهاست ازش دور شدیم .....
میروم ای کاش تو هم با من بودی
میروم ای کاش مقصدم تو بودی
میروم ای کاش میشد دوباره برگردم
میروم ...
ای کاش....
همیشه.....
باران ...........
ببارد ...............
نوشتتو که خوندم دلم گرفت!!!!!!!!!!
...
هیچ وقت برای بالا بردن امنیت سیستم خود دیر نیست abc-security اینبار با الفبای امنیت مشکل های شما را خواهد شد.
این نوشته ی بی تاریخو بذار دم دست،اولین باری که بارون اومد زود براش تاریخ بزن!
عجب...!می بینم که بعضیا میان تو وبلاگ بعضیای دیگه
مینویسن؟؟؟!!!!
سلام شرمنده که زودتر از این ها نتونستم برات کامنت بذارم ...مطلبی که ذر باره شرق و یاس نو نوشتی قشنگ بود البته همه نوشته هات قشگند
دیوانه ی عزیز
اینجا را بسیار دوست دارم .... حس خوبی از بودن بی پیرایه ی توست ..... حجم حضورت را در اینجا احساس می کنم .....
گاهی اوقات می آیم نوشته هایت قبلی ات را می خوانم .....دوستشان دارم .....
این بار که باران ببارد به یاد تو عبور خواهم کرد از زیر ناودان ها ......در گوش ابر زمزمه خواهم کرد احساس بارانی دیوانه را .......
رمانتیک هم بلدی باشی پسD:
فکر کنم مال هر موقعی بوده کلی عاشق بودی
دیوانهء اینجوری زیادی ناز و دوست داشتنی می شود !
چه با احساس ! خیلی قشنگ بود :)
دیوانه ی اینجوری عجیب بود..دیوانه ی وبلاگی با دیوانه ی نوشته های بی تاریخ فرق داره؟باید داشته باشه؟..
سلام! با امضا یا بیامضا، با تاریخ یا بیتاریخ، مخلص حدیث عشقام ...
این بارونه کار دست همه میده!
(مثل همیشه زیبا بود).
سلام دوست من
خوبی ؟
منم از این تیپ نوشته ها زیاد دارم ...
ایده جالبی بود که گذاشتیشون تو بلاگ ...
شاید منم این کار رو بکنم
سلام خیلی جالبه که بارون هر کسی یاد چیزی می ندازه من یاد گریه های خودم می افتم
منم این فوران احساساتام رو مثل گنج نگه می دارم موفق باشی
وقتی که میل و رغبت مردن هم در تو نبود
حتما سراغ گورستانی را بگیر
و مطمئن باش
مثل انار
با خلق تنگ اگر بروی
با روی باز
بر می گردی
سلام خیلی خوشگل نوشته بودی بابا!
سلام .. در عجبم که چرا چنین وبلاگ جالبی رو اینقدر دیر ژیدا کردم؟!!!
سلام! مگه من چهطور دستی دارم که از دست من رفیق؟
سلام به دوست خوب و نازنینم
ممنونم که مرا فراموش نکرده بودی و آمدی سری به من زدی .. ولی ببخش که من ترا فراموش کرده بودم .. قشنگ نوشته ای .. باران و عشق .. چه آرزو کنم؟ .. آرزو کنم باران بباره؟ .. بباره .. شاد باشی.
باز هم اومدم ....
نوشته های روی این برگه ها که جدا جدا از همند و بعد ها پیدا میشن، یا هستن و ما یادمون می افته که یه سری بهشون بزنیم، دوست داشتنین. گاهی احساسمون از خوندن دوبارشون میشه شبیه احساس روزهای بارونی که ته دل آدم یه جوریه.
کامنت قبلی رو من نوشته بودم ولی یادم رفت که اسممو بنویسم!