اگر آدم گذاشت اهلیش کنند . بفهمی نفهمی خودش را به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشه.
*شنبه رفته بودم خانه هنرمندان
شاهزاده کوچولو و باز اشک تو چشمان جمع شد سر همین جمله .
بعد از اون شب بارانی که در فرودگاه گریه کردم و راستش هیچ گاه فکر نمی کردم لحظه ای در عمرم برسد که نتونم جلوی اشکم را بگیرم . حال و روز اشک و گریه کردنم عوض شده ؛ فیلم که می بینم ؛ یا مخصوصا کتاب که می خونم راحت اشکم روان می شه .
**کتاب
فردا شکل امروز نیست - نادر ابراهیمی را که می خواندم .
این حال و هوا بهم دست داد .
امشب هم که آمدم براتان از این کتاب چیزی بنویسم باز خواندم و اشک ریختم .
این کتاب چند داستان کوتاه ؛ که این نویسنده توانا در سالهای آغازین انقلاب نگاشه .
داستان آدمهایی که جان و ناموس و خانوادشمون را برای آرمان انقلاب دادند ولی خودشون یا رفتند یا محو شدند.
خوشا بحال آنان که رفتند و ندیدند تلاشها و خون دل خوردنهاشان را چگونه به ثمر رسانیدند.
و برای خودشان چه بهره ها برداشتند .
ما در شرق امید ؛ خانه یی ساختیم از اصل بلور؛ باد اما آن را با خود برد.
بار دیگر خانه یی خواهیم ساخت ؛ باز از اصل بلور ؛ باز در مشرق.
بار دیگر هم ...
***در این هفته فیلم دوئل را هم دیدم.
دوئل یک فیلم کاملا رئال که عمق و مفهومی برای کنکاش نداشت یا حرفی خواص .
فقط تصویری دیگر از شروع جنگ برای نسل امروز و عرصه بروز تکنیک بود برای سینمای ایران
جلوهای ویژه ؛ گریم ؛ بازی ؛ صدا و تصویر و ولخرجی زیاد و بی حساب .
ولی آخر فیلم دوئل از حالت رئال خارج شد و اتفاقات رنگ غیرواقعی گرفت که تماشاچی را از پایانش آزار می داد.
ولی این فیلم را ببینید .
****و تاتر ۲۳۴۲ روز بد را هم دیدم .
این تاتر برای من شامل همخونی هایی بود ؛ چون خود درونی ام را بتصویر کشیده بود .
من که در تمام لحظات با افکارم در حال جنگ و درگیری هستم .
فقط محیطم ار قفس اون بزرگتره و در راه ملال آور زندگی کسانی را دارم که چند گامی همراهیم کنند و غمم بکاهند . البته اگر هنوز کسانی مانده باشند .
لعنت بر فکر - لعنت بر خاطره
و شعر و موسیقی فرهاد در انتهای تاتر :
شنبه روز بدی بود / روز بی حوصلگی / وقت خوبی که می شد / غزل تازه بگی
ظهر یکشنبه من / جدول نیمه تموم / همه خونه هاش سیاه /روی خونه جغد شوم
صفحه کهنه یادداشت های من گفت :
دوشنبه روز میلاد منه / اما شعر تو می گه که چشم من/ تو نخ ابره که بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه / آخ اگه بارون بزنه
غروب سه شنبه خاکستری بود / همه انگار نوک کوه رفته بودند
به خودم هی می زدم که از اینجا برو / اما موش خورده شناسنامه من
عصر چهار شنبه من / عصر خوشبختی ما / فصل گندیدن من / فصل جون سختی ما
روز پنج شنبه اومد / مثل سقاهک پیر / رو نوکش یک چکه آب / گفت به من بگیر ؛ بگیر
جمعه حرف تازه ای برام نداشت / هر چی که بود پیشتر از اینها گفته بود
سلام دیوانه جان.امیدوارم یادت بیاد یه روز گفتم دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید.پس از مدتها دوباره یافتمت.از کجا؟فرقی هم میکنه؟خوشحالم که هنوز نوشتن را ادامه دادی بازم از اون ورا سرکی بکش.تو را که میشه تو هر کوی برزن دید
لعنت به خاطره.
سلام . از قدیم گفتن که گریه کردن هم آدم رو سبک می کنه و هم دل آدم رو صاف ٬ پس گریه کن تا آرام بگیری . من هم موافقم با صحبتت در مورد آنهائی که رفتند و این روزها رو ندیدند چون همه ماها به آرمانها و ارزشهای آنها گند زدیم .
آپدیت شد .
وقتی ادم اشکش بیاد در مشکش تازه میشه روش قیمت گذاشت
امیدوارم بشه روم حساب کرد با اشک یا بی اشک
رفیق! کم کن بیکار نیستی! بهات تماس خواهم گرفت. فقط بگذار نفسی بکشم ...
اسوده باش ؛ مدتش مهم نیست . فقط امیدوارن سر حال ببینمت .
گردی کوچکی از این جا می گذرد که می گویند ماه است
دلش هم تند تند تنگ می شود
توی زندگی باید مواظب هر چیزی بود تا خطرناک نشود...حتی یه شاخه گل!...واسه خاطر همون خطر گریه کردن...!
این کتابها و این آهنگهایی مثل فرهاد هنوز آدمو امیوار میکنن که میتونیم گریه کنیم و اینکه زنده ایم و هنوز خاطره داریم چه تلخ چه شیرین...من فکر میکنم این خوبه...ارزش داره...تحلیلت از دویل خیلی مفهوم نبود نفهمیدم چقدر مایه های جنگیش با مسایل اجتماعیش یکی شده.کتاب نادر ابرراهیمی هم خوب بود که نوشتی.اسمش خیلی منو جذب کرد برای خرید.موفق باشی با احساسات لطیفت.
ممنونم
سلام دیوانه ی عاقل
خشته نباشی
برات آرزوی شادی میکنم
درود! منم از فیلم دوئل نوشتم! با توضیح و تفصیل بیشتر! با نظرت موافقم!
سلام
وبلاگ زیبا و جالبی دارید
مطالبتون خوندنی بود
حداقلش اینه که با بقیه یه فرق دیگه داره!
so much speed to get ot esfahan?!? why is that?!? what is expecting u there!?!?!
i'm kidding u, but be careful, boy!!
and... the color has change here!!!
khosh bashand dadashihaaa...
anita
حال کردم وبلاگت رادیدم لطفا به من هم سر به زن