-
وقت
شنبه 14 تیرماه سال 1382 00:46
امروزم گذشت یکی دیگه از روزهای عمرم.خوب که میبینم روزهایی مه به دلایلی مثلا بی حوصلگی و تنهایی هی میگی چرا زمان این قدر دیر میگذره .کاش زودتر بگذره جزء همون روزهایی که بعدها میگی ای وای چه زود گذشت......... عجب رسمیه رسم زمونه؟ شادزی........
-
امتحان
جمعه 13 تیرماه سال 1382 14:34
توی یک کلاس خلوت دو تا دانشجو اسیرن دو تا بد شانس.دو تا تنها یکیشون تو یکیشون من قلب استاد مثل سنگه سنگ سرد و سخت خارا زده قفل بی طدایی به لبای خستهی ما چشم استاد شده خیره مراقب آخر گیره نازی از ترس نگاشون کم کمک داره میمیره نمی تونیم که بجنبیم پیش این یستاد کافر ۱۰ گرفتن من و تو قصه هست قصهی اخر همیشه فاصله بوده بین...
-
تنها در این ۳ واژه
جمعه 13 تیرماه سال 1382 01:07
هرگز هیچ حسرتی در دنیا این چنین یک جا جمع نمیشود که در این ۳ واژهی کوتاه: او دوستم ندارد.............. سر. والتر .اسکات..................شادزیچ
-
شب
جمعه 13 تیرماه سال 1382 00:24
yek shabe dige tanha va bi hosele ounghadr bi hosele ke nemitoonam farsi type konam. divoone rafte lavasoon,alane hatman khabide. khooob bekhaby aziz,man bidaram ta kasi setareharo nadozde... daram az bihoselegy khaste misham eykash yeki bood bash harf mizadam....... che shabi kesel konandeiy...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 تیرماه سال 1382 20:52
تا دوشنبه که امتاحاناتم تمام شه شادزی عزیزم باید تنهایی اینجا را رونق بده و نو کنه با توجه به اینکه وقتی من هم باشم و بنویسم رونق اینجا به نوشته های او نه . دیشب نسیم مهمان من بود می گفت به دیدار یار میره تو او را دیدی و حرفهایش راشنیدی نسیم رازهای نهان را برای انسانها حکایت می کنه پس فعلا
-
شب امتحان....
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1382 23:57
سلام امشب دیوونه نیستش.امروز ۲ تا امتحان داشته و فردا یکی دیگه الان مشغول درس خوندنه. دعا میکنم اینم خوب از پسش بر بیاد... من امشب اینجا تنهام.. شادزی.......
-
ضرر
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1382 20:42
امروز یک تجربهی جدید کسب کردم در زمینهی تجارت یادگرفتم که هیچ وقت تو کارهای تجاری نباید رفاقت کرد و مرام گذاشت چون مجبور شدم از جیبم بگزارم که دوستام ضرر نکنن و اعتبار من پیششون از بین نره......البته کم کاری از اونها بود اما جورشو جیب من کشید. واقعاّ واسم سنگین بود چون پولمو لازم داشتم اما فدای سرم گاهی تجربه ها چقدر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1382 00:40
-
درس زندگی...
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1382 00:19
امشب می خوام در مورد مهمترین درس زندگی حرف بزنم. مهمتری درس زندگی من این بود که تا میتونی باید نامهربون باشی و تحویل نگیری. چون قدر محبت و نمی دوند.اما همیشه نامهربونا رو تحویل میگیرن. این سؤال و از چند نفر پورسیدم: پدر: تا جایی که میتونی به دیگران کمک کن. مامان:یادگرفتم که انقدر که به دیگران خوبی میکنم نباید از انها...
-
مهتاب
دوشنبه 9 تیرماه سال 1382 23:41
در شب تاریک .اگر نتوانی شوی خورشید. لا اقل مهتاب باش! و اگر نتوانی شوی مهتاب . لااقل ان کرمک شبتاب باش!!! شادزی......
-
مهتاب
دوشنبه 9 تیرماه سال 1382 23:39
-
سلام.................
دوشنبه 9 تیرماه سال 1382 13:56
سلام................. شادزی امروز شاده چون: دیوونه به حرفش گوش کرده و داره درس می خونه شادزی امروز شاده چون اومد تو وبلاگ و دید بر خلاف انتظار مطلب جدید نوشتن شادزی امروز شاده چون دیشب شب خوبی بود یک شب به یاد ماندنی شادزی امشب شاده چون نخورده مست هم دیشب شب خوبی داشته.... به امیده اینکه همیشه همتون در کنار انهایی که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 تیرماه سال 1382 13:13
من امروز در تنبیه به سر می برم شادزی گفته اگه درسهایم را تموم نکنم از تلفن خبری نیست . پس من سخت در حال درسم .....
-
یک شب خاص
دوشنبه 9 تیرماه سال 1382 10:19
دیشب شب بخصوصی بود دیروز نگرانی ام را از بابت بیهمده تلف شدن روزم برایتان گفتم . ولی دیروز نخورده مست و پیامبر آمدند و حضورشان باعث شد قسمتی از کارهای عقب مانده ام انجام شود . ولی تلفن دیشبم با شادزی و اون حس غریب ؛ مشترکمان و چت شبانه همگی دیشب یک رنگ و بو دیگر داشت . توصیف غیر ممکنه پس دیگه خاموش....... شب رفت و...
-
زندان
دوشنبه 9 تیرماه سال 1382 01:03
به حر حال........انجا زندان بدی نیست. اما این دیوار بین من و سلول کناریام را دوست ندارم. ...مطمئن باش که نه می خواهم زندانبان را و نه سازندهاش را سرزنش کنم..... شادزی....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 تیرماه سال 1382 00:52
-
تعطیل
یکشنبه 8 تیرماه سال 1382 23:20
امروز اخرین امتحان و دادم و تمام..... حالا فقط مونده پایان نامه...یه حس عجیبی دارم. هم خوشحالم از اینکه ۴ سال درس تمام شد هم یه جورایی نگران چون احساس میکنم از این به بعد باید جدیتر زندگی کنم....دیگران هم به یه چشم دیگه بم نگاه میکنن مه اصلا دوست ندارم........ شادزی....
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 تیرماه سال 1382 10:32
دیروزم در بطالتی عظیم گذشت . و امروزم در حسرت دیروز می گذرد . آیا فردا توانی برای بر خواستن از این گرداب خواهم داشت .
-
مسافر
شنبه 7 تیرماه سال 1382 20:48
از پس فاصله ها می خندید ان مسافر که درونش غم تنهائی داشت. در نکاهش غم تنهائی .......در دلش اما من نمی دانم که چه غوغایی بود.انقدر میدیدم که جه زیبا سعی بر اغفای غمش می کرد.بی گمان میدانست که اسرار دلش میدانم بی گمان می دانست که با رفتن او من چه سان تنهایم....... ps: امیدوارم امتحان نخورده مست خوب شده باشه................
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 تیرماه سال 1382 02:27
only an idiot and genius break man-laws,and they are the nearest to the heart of God تنها دیوانه و نابغه است که قوانین بشری را را نقض می کند ؛ و اینان نزدیک ترین کسانند به قلب پروردگار . (جبران خلیل جبران ) - ؟ -
-
کاش می شد ؟
شنبه 7 تیرماه سال 1382 02:15
چند بار در مورد محسنات دوری با هم حرف زدیم . ولی دوست داشتم امشب در کنارت بودم . دستاتو تو دستم می گرفتم و تو چشمات نگاه میکردم و ساعتها در آنها سیر می کردم . و از اون مسافرت اون غمها و آشوفتگی ها را می زدودم و دیو انگی ها ی جدید و سر گشتگی برات سوغات می آوردم . و دیگر نیازی به سوال کردن نبود برای فهمیدن راز دلت و غم...
-
امشب
جمعه 6 تیرماه سال 1382 23:06
امشب ازون شباست که من دوباره دیوونه شدم...... دیوونه جان نگران من نباش چیزیم نیست یمی از بازدید منندگان عزیز پیشنهاد دادن که نظرات رو اینجا بنویسیم بنابراین اومدم که بگم طوری نیست میگزره...... شادزی
-
در جواب آشوب
جمعه 6 تیرماه سال 1382 19:12
من با چیزی مشکل ندارم بارها هم گفتم من در لحظه زندگی می کنم تا آینده ای بهتر داشته باشم پس ترسی از آینده ای که ممکنه اتفاق بیفته ندارم . حتی اگر دوستش نداشته باشم چه برسد به اینکه امروزم را بخاطر بخاطر اتفاقی که ممکن بیفته خراب کنم . دل نگرانی هایم هم از دوست داشتن است وقتی کسی را دوست بداری برای هر لحظش نگران و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 تیرماه سال 1382 18:58
نمی دانم دیشب چه اتفاقی افتاد یک گپ دوستانه که خیلی خوب شروع شد . خوب ادامه داشت ولی خوب تمام نشد . ومن نمی دانم چرا اینگونه تمام شد . شادزی از من سوال کرد . ومن از خودم برایش گفتم او هم از خودش برایم گفت او حرف های دلش را می زد و من با گوش جان می شنیدم . ولی ناگهان حال شادزی عوض شد . تا آن حد خود را دختر بد خطاب کرد...
-
اشوب
جمعه 6 تیرماه سال 1382 15:07
اگر من به جای تو بودم دریا و جزر و مدش را نفرین نمی کردم کشتی سلامت است و ناخدا توانا این توئی که در دلت اشوب است........ شادزی
-
امتحان
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1382 16:10
امروز دیوانه ۲ تا امتحان داره.الان یکیشو داده و عصر یکی دیگه. امتحان چیز خوبی است و خیلی به درد می خوره اما همیشه نمره دادن سخته. البته من کلی گفتم.امتحان دادن تو دانشگاه که خسلی سخته . راستش این همه مقدمه چینی واسه این بود که یک اعترافی بکنم: من این ترم اصلا حوصله درس خوندن نداشتم و تقلب کردم.................... و از...
-
امید
چهارشنبه 4 تیرماه سال 1382 23:45
THE FOUR CANDELS: THE FOUR CANDELS BURN SLOWLY. THE AMBIANCE WAS SO SOFT YOU COULD HEAR THEM TALKING. THE FIRST ONE SAID: " I AM PEACE! how ever,nobody can keep me lit,i belive i will go out." (its flame rapidly diminishes and goes out completely) THE SECOND ONE SAY: " I AM FAITH! most of all, i am no longer...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 تیرماه سال 1382 11:51
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 تیرماه سال 1382 04:15
خانمی امشب نبودی و تنهایی بسیار آزارم داد امشب نبودی ودر تنهایی هام گریه کردم کاری که برای من خرق عادت محسوب می شود امشب نبودی وشب سختی را تنهایی صبح کردم ولی حالا راحت تر می تونم اعتراف کنم که در قلبه منی راحتر می تونم بگم بهت عادت کردم راحت تر می تونم بگم بهت محتاجم when you want to bilive some one you must look in...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 تیرماه سال 1382 15:25
so close no mater how far could'nt be much more from the heart forever trusting who we are and nothing else maters