خداوندا

اگر روزی تو و عرشت به زیر آیی و با مردم بیامیزی


لباس فقر پوشی

تهی دست و زبان بسته به سوی خانه باز آیی

زمین و آسمبنت را کفر نمی گویی؟؟؟

شادزی........

الا ای رهگذر من گر چنین بر بیگانه بر گورم

چه می خواهی چه میجویی از این کاشانهی عورم

چه سان گویم چه سان گریم حدیث قلب رمجورم

ازین خوابیدن زیر خاک خون خوردن

چه میدانی که آخر چیست منظورم...............

به یاد لادن و لالهی عزیز.........روحشان شاد........

خدااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟

چندی یکبار اندوه برایم هدیه میفرستی!!!مرا واقعاّ به گمین انداخته ای!!


شادزی.........

روز از نو

امتحانات تمام شد .و باید منتظر جوابش ماند که نظر بدهم ترم خوبی بود یا نه ؟
ولی با اینکه این ترم خیلی ترم دودره بود و خیالی از کلاسها را نرفتم . ولی در ایام امتحانات روزگار خوبی بود و راحت درس خواندم وامتحان دادم 
یکی از دلایل بارزش شادزی بود که در  همه حال به من روحیه می داد و هم با تنبیه کردن هایش مرا مجبور به در س خواندن می کرد و از همه مهم تر هدف بود که او در من بوجود آورد

دیروز و امروز را استراحت کردم .
ولی از فردا روزگار دیگری را باید آغاز کنم .
روز از نو روزی از نو ولی واقعا نو و جدید
یک تابستان با کلی کار
این تابستان با قبلی ها فرق دارد چون در سالهای پیش هدف اصلی را یک مسافرت تشکیل می داد ولی امسا ل اینجور که بویش می یاد . خبری از مسافرت نیست و در ایران ماندگارم .
ولی در عوض امسال برای اولین بار ترم تابستانی میگیرم .
و از همه مهمتر باید برای آن کاری که شروع کردم حسابی وقت بگزارم.
از فردا باید با یک برنامه ریزی اول به کار های عقب مانده ام برسم و بعد سخت بچسبم به زندگی
یک احساسی به من می گه امسل تابستان خیلی برام مهمه و باید نهایت استفاده را از این تابستان ببرم .
من هم تصمیم گرفتم حسابی به این احساسم بها دهم .
تا ببینیم چه میشود توکل به خدا و باکمک شما دوستان عزیزم

کاش می دونستم چته؟

کاش می دونستی درد و دل کردن یعنی چی؟

اونم با من که دوسش داری؟

این سکوت من و آزار میده.......می فهمی؟

احساس غریبی می کنم بات.

این که هیچی نمیگی یعنی منم دیگه وقتی دلم گرفت چیزی نگم!!آره؟؟؟


گفتی با هیچ کس مثل من راحت نیستی! پس چرا نمیگی چته؟

حتماّ از دست خودم ناراحتی وگر نه میگفتی.......

راستش منم امروز خوب نیستم

خیلی هم دختر بدی بودم امروز.....بد اخلاق بودم..........

راستش چند وقتی هست که احساس میکنم اونی که باید باشم نیستم؟


زود عصبانی میشم....بد اخلاقی میکنم.......خودتم می دونی......

امروز دیگه تصمیم گرفتم خودمو تنبیه کنم

الانم در تنبیه به سر میبرم...............

فردا هم که مامان میره اصفهان....می دونی که چقدر باش عیاقم

از حالا احساس تنهایی میکنم.........................


و یه احساس دیگه.....یه احساس بد که تو الان بوجود آوردی.............


در پناه خالق آشفتگان.....................شیدا(امشب نمی تونم شادزی باشم)

امشب...

امروز امتحانات دیوونه تموم شد

بعد از چند شب تنهایی امشب اینجاست اما ساکتتتتت

دلش گرفته.نمی دونم چرا؟ خودشم نمی دونه!!!

فکرشو بکن دل به اون بزرگی بگیره؟؟؟؟؟؟؟؟


امشب آرزوم اینه:

ای کاش میتونستم ببینم تو دل دیگران چی میگذره؟؟؟


شادزی...

کوهها با هم اند و تنهایند

همچون ما با همین تنها........


شادزی....

ملا نصردین..

یه روز ملا نصردین ۴ دست و پا تو خیابون دنبال گمشده ای از این سو به اون سو میگشت

دوستی بهش میدسه . میگه: ملا دنبال چی میگردی؟

ملا میگه : دنبال کلیدم.

دوست میگه خوب کودووم حوالی گم کردی که کمکت دنبالش بگردم

ملا میگه تو خونمون!

دوست میگه پس چرا اینجا دنبالش می گردی؟

ملا میگه آخه هینجا روشنتره..........


ما عارت کردیم که خارج از وجود خودمون رو جستجو میکنیم و منابع بیرونی رو

عانل خوشبختیمون میدونیم

در صورتی که تمام جوابها تو وجود خودمون هست..


شادزی......