توی یک کلاس خلوت دو تا دانشجو اسیرن
دو تا بد شانس.دو تا تنها یکیشون تو یکیشون من
قلب استاد مثل سنگه سنگ سرد و سخت خارا
زده قفل بی طدایی به لبای خستهی ما
چشم استاد شده خیره مراقب آخر گیره
نازی از ترس نگاشون کم کمک داره میمیره
نمی تونیم که بجنبیم پیش این یستاد کافر
۱۰ گرفتن من و تو قصه هست قصهی اخر
همیشه فاصله بوده بین برگای من و تو
با همین تلخی گذشته امتحانای من و تو
راه دوری بین ما نیست اما باز اینم زیاده
تنها امید من و تو این مراقب جواده
کاش می شد برگه عوض کرد کاش می شد تقلبی کرد
کاش میشد از جایی دید زد روی برگ خود کپی کرد
ما باید با هم بشینیم اگه میخوایم که نیفتیم
واسه ما جدایی مرگه تا جدا بشیم می افتیم...........
شادزی