امشب خیلی کلافم
شادزی امده تهران و من نمی توانم با او تماس بگیرم
مهم نیست که مدتی دیگه هم به این یک هفته که از هم کم خبر داشتیم اضافه بشه
مهم اینه که او بفهمه که من می خواهم با او تماس بگیرم ولی نمی شه
همه پیام ها که تازه از موبایل های قرضی هم است به مقصد نمی رسه
و....
آخه اینم وقت بخشندگی بود که دیوانه عزیز موبایلتو قرض دادی و خودت موندی و یک عالمه نگرانی دلواپسی
کلافه ام
امیدوارم به شادزی خوش بگذره و یاد من نیوفته ؛ و از نبودم شاکی بشه

کاش امشب کسی بود که با او درد دل کنم
دلم حسابی گرفته
 و از همه بدتر اینه که نمی دانم چرا ؟
کاش کسی بود که با او حرف می زدم  و او می فهمید چه مرگمه
یا راحت تر با بودن در کنار او و حرف زدن با او همه چیز فراموشم

حتی امشب خواب هم از کنار من فرار کرده و رفته
 

امشب تو را در آسمان دیدم
دیگر نشانی از آن شیطنت های عصرت نبود .
آرام و دوست داشتنی به من نگاه می کردی .
قبل از پیچیدن لبخندی زدیدی
و با تکان دادن سر به من گفتی همه چیز درست می شه .
و از دیدگانم خارج شدی

من برگشتم .
این مسافرت اصفهان که خسته کننده بود
وبا همه سفر های قبلی فرق میکرد .
و اون هم فکرم بود که در گیر بود در گیر مسائل جدید و فضای مغزم را یکسزی سوالات گنگ احاطه کرده بود .
که خستگی و فشار درگیری ذهنی بر خستگی اسباب کشی اضافه می شد .
و مشکل دیگه کم سدن ارتباط گفتاری و شنیداری و حتی sms من با شادزی بود .
خدا از این مسئولین مخابرات با این سیستم گندشان نگذرد .
و این مسافرت جز ناراحتی و دل چرکین شدن شادزی از من چیز دیگه ای نداشت

ولی نباید از چند چیز گذشت دیدن چند لبخند چند نگاه و چیز هایی که خاطرات کودکی را به یاد می اورد و توجه به دلهایی که هنوز برای هم می تپد .
که این چیز کو چکی نیست
دوست داشتن مهمترین و بزرگترین عنصر حیات است

ما  بدهکاریم  به  آنانکه  صادقانه  از  ما  پر سیدند 

عذر می خواهم  چندم  مرداد  است؟

و ما نگفتیم...................


شادزی

دیونه  رفته  اصفهان  و  من  اینجا  تنهام

باید یه  اعترافی  بکنم:واسه  اولین  بار  دلم  واسش  تنگ شده...

آخه کمتر  با منه.....

امیدوارم بهش  خوش  بگذره...........

اگر  در  کهکشانی  دور  دلی  یک  لحظه در  سال  یاد  من کند

بی شک دل  من در تمام  لحظه های   عمر  در  یادش

می تپد پر شور..........

شادزی............