هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که:

خداوند هنوز از انسان نا امید نشده..............


شادزی......

بر چفت مقبرهی پیر قفلی میان گره ها و قفلها دیشب گشوده شد

هیهات !!!

بد بختی چه کسی آغاز گشته است؟؟؟؟؟


شادزی.....

کو یارم یارم کو؟؟؟؟؟؟؟

در کنج این خانهی خالی قلبم چه نوری میدرخشد؟

دریا چه شکوهی دارد!!! دل یار من چه به دریا میماند!!!!!!

چه دیر می گذرد لحظه های تنهایی.چه شبهایی چه اوقاتی را سپری می کنیم

چه خوب بود باران میبارید .من و او در کوچهی خیس شب تا صبح حرفهایمان را زیر

باران میزدیم و تا صبح فردای زندگی را بحظه شماری می کردیم.....


ایر من چه رندانه میفهمد دوست داشتن را......

چه آرام آرام مرا به بازی فرا خواند. من خود نمی دانستم بازیگری انچنین قهارم!!

کاش یار من بفهمد مرا..........

کاش بداند کیستم ...........خدایا مرا به او بشناسان.........



شادزی......


ـ..............و اگر یکروز بی خبر بازگشت. به او چه بگویم؟؟

ـبگو من که تا دم مرگ همچنان در انتظار او بودم

ـو اگر مرا نشناسد و باز از من چیزهایی تازه بپرسد؟

ـبا او حرف بزن مثل خواهر درد دل کن.شاید در دل خود رنج می برد و سراغ همدردی می گردد

ـو اگر بپرسد که تو کجا هستی؟ به او چه جواب دهم؟

ـاین حلقهی طلای مرا به او بده. اما هیچ پاسخی مگوی.

ـ.........و اگر سؤال کرد که چرا تالار خالی و خاموش است؟

ـچراغ خاموش و در گشوده را بدو نشان بده.

ـ............. اگر بپرسد که آخرین ساعت تو چگونه سپری شد؟

ـبگو که من لبخند بر لب داشتم....می ترسم اگر چنین نگویی اشک در دیده بیاورد...


شادزی...................




تا کنون نه مردابی دیده ام نه دریایی

اما علفهای مرداب را خوب میشناسم و با آنچه موج دریا نام دارد آشنا هستم

تا کنون خدا را روبرو ندیدهام و به آسمان پا نگذاشته ام

اما چنان از وجود خدایی در آسمانها مطمءنم که گویی نقشهی آسمان را

با دو چشم خود دیده ام.........

از ما گذشت باید به ابر بیاموزیم تا از عطش گیاه نمیرد

باید به قفل ها بسپاریم با بوسه ای گشوده شوند بی رخصت کلید

در یک زمان در یک مکان با مرگ میعاد خواهم داشت

کاش آن زمان اینجا و آن مکان اکنون بود..........

شادزی........

این روز ها اینگونه ام.ببین

دستم چه کند پیش میرود.انگار هر شعر باکرا هی را سروده ام

پایم چه خسته می کشدم

گویی کت بسته از خم هر راه رفته ام تا زیر هر کجا

ای دوست!

این روزها با هر که دوست می شوم احساس میکنم :

آنقدر دوست بوده ایم که دیگر وقت خیانت است.........


شادزی.....