امشب از اون شبهایی است که دلم می خواهد تا صبح در کوچه ها باران خورده و خلوت شهر شبگردی کنم .
و هایده گوش کنم که ... * شانه هایت را برای گریه کردن دوست می دارم ... *
( با تمام اوصفی که شین عزیزم بر شمرده و برای من هم مثل او موجودیت داره . )
ولی در خانه منتظر بازگشتن من هستند .
خیلی خسته ام خیلی ؛ حق هم دارم که خسته باشم .
امروز تمام قدرت و توان خود را درگروی قولی گذاشته ام که برای تحققش توانی
بسیار بیشتر از توان من نیاز است .
ولی حال قول داده ام و تا آخرش خواهم ایستاد .
و هیچ چیز در اینروزها برای من لازم تر از پیدا کردن هدف نبود ؛ چیزی که امیدم باشد
برای پیمودن راه زندگی .
به رختخواب نرسیده خوابم می برد ؛ فرداها روزهای دیگری است .
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد .
و این خاصیت عشق است ...
(شبی در هفته قبل )
دیروز که گذشت ۰۴/۰۴/۰۴ بود .
این روز را بخاطر بسپارید .
حرفایی برای گفتن خواهم داشت از امروز که همه چیزش خاص بود .
باران سیل آسایش - یک ساعتی که زیرش راه رفتم - تگرگها و رعدو برقش - بازگشت پیامبرم
و تولد مامانیم .
تا چیزهایی که برایتان خواهم گفت ؛ اما نه امروز شاید وقتی دیگر .
و چه آرامشی همراه من است .
---------------------------------------------------------------------------------------------------
من بخاطر این روز بخصوص نوشتم . ولی شما که می دانید که دوست دارم هر نوشته ام بیش از ۱۸ نظر داشته باشد . پس نظر برای نوشته پایینی یادتون نره .
تازش اونایی که سفر بودن مطلب قبلی ها را می خونن نظر برای همون قبلیها فراموش نشه .
و باز تذکر اینکه اونایی که لطف می کنن نظر می دهند . قدم رنجه کنن بیان جوابشون را بخونن.
----------------------------------------------------------------------------------------------------
دیوانه در قفس یا بیرون از فرقی نمی کند .
دیوانه برای تو و او خواهد ماند .
دیوانه را دوست بدارید چون تنهاست .
دیوانه تنها کسی است که در تنهایی اش برای شماست نه خود .