امشب از اون شبهایی است که دلم می خواهد تا صبح در کوچه ها باران خورده و خلوت شهر  شبگردی کنم .
و هایده گوش کنم که ... * شانه هایت را برای گریه کردن دوست می دارم ... *
( با تمام اوصفی که شین عزیزم بر شمرده و برای من هم مثل او موجودیت داره . )

ولی در خانه منتظر بازگشتن من هستند .
خیلی خسته ام خیلی ؛ حق هم دارم که خسته باشم .
امروز تمام قدرت و توان خود را درگروی قولی گذاشته ام که برای تحققش توانی
 بسیار بیشتر از توان من نیاز است .

ولی حال قول داده ام و تا آخرش خواهم ایستاد .
و هیچ چیز در اینروزها برای من لازم تر از پیدا کردن هدف نبود ؛ چیزی که امیدم باشد
برای پیمودن راه زندگی .

به رختخواب نرسیده خوابم می برد ؛ فرداها روزهای دیگری است .


و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد .
                                                         و این خاصیت عشق است ...

(شبی در هفته قبل )

تکمیل قضیه تکامل داروین و کار پیدا کردن من !


بالاخره این شب بیداری های من به یک دردی خورد .
آخه همیشه همه میگند شب مال خواب است ولی من کیف می کنم بیدارم باشم و در سکوت کتاب بخونم ؛ بنویسم و یا فکر کنم .
و در این اواخر هم که وبگردی بیشترین وقت شبهامو می گیره .
به قول او دوستم : خواب شب ما عوام الناس است .

خوب در این چند هفته گذشته بنده با رشادت مثال زدنی ؛ دزدان نابکار را ناکام گذاشتم و سه شب آنها را از کاسبی محروم کردم .
جریان اینه که چون من بیدارم در سکوت متوجه صداهای کوچیک هم می شم .
و آقا دزده که ساعت ۳ داره از دیوار بالا می یاد . من می روم پشت پنجره و با شیطنت خاص خودم صبر می کنم از نرده ها رد بشه بیاد اینور تا می رسه اینطرف نرده ها ؛
می گم آقا ببخشید کاری داشتید . و بیچاره دست و پا شو گم می کنه در می ره .
ولی نمی دونید عجب انبر آهنر بر بزرگی دستش بود .
ولی شب سوم من زودتر خوابیدم ولی بیدار شدم و صدایی شنیدم .
چراغهارو روشن کردم . که دیدم صدای درحیاط همسایه آمد و دزدان فرارکرده اند  .
ایندفعه سه تا قفل هم بریده بودند . ولی وقت نکردند بروند تو دیگه ...
همه این ماجراها روی دیوار ما و به مقصد دزدی از خانه همسایه ( کشلوفسکی )انجام می شد .

برای همین شورای محل تصمیم گرفته که به من حقوق شبگردی بدهد تا با دزدان منازل بجنگم .

و نکته ای که من بهش رسیدم ؛ به داروین و نظریه تکاملش ایمان آوردم .
او نظریه اش را در مورد جانداران پخش کرده ولی من در مورد اشیا  آنرا تکمیل کردم  .
مثال همین نرده های محافظ خانه ما .
 از ۱۰ سال پیش که آمدیم به این خانه  در سیر تکامل
این پنجمین بار است که بر ارتفاع و تیزی های محافظ افزوده می شه .
و حالا امروز که کارگران همسایه مشغول کار بودند و لطفشون شامل ما هم می شد که برای ما هم نرده بلند تری کار بگذارند به شمارش پرداختم و دیدم همین نرده موجود حاصل ۵ بار رشد و تکامل  است .

و خوب همین امروز هم شنیدم که تو عید خونه سر نبشی را دزد زده .
خودا وکیلیش مملکت خوبیه نه ؟ ( در راستای همراهی با کیمیا )
-----------------------------------------------------------------------------------------------------

در مورد ننوشتن دوستان گله کردند می دانید که چقدر دلم برای اینجا و شما عزیزانی که دوستتان دارم ؛  تنگ می شود.
 ولی وقتی روی دور نوشتن می افتی و خراب می شه و حرفات کپک می زنه .
مدتی طول خواهد کشید که این چوپ پنبه موجود وامونده درون گلوت بره پایین تا دوباره عادی بشی ؛ و به حرف بیوفتی .
کلی از دوستان هم به این علاقه من به عدد ۱۸ گیر دادند .
شما نظر بدید هر چند تا شد مهم نیست ؛
 مهم حضور شما و همراهی افکارتون است .
-----------------------------------------------------------------------------------------------------

هفته قبل فیلم دور افتاده - cast away  را سینما یک نشان داد .
من معمولا جملات زیبای کتابها و یا فیلمها را یادداشت می کنم و از این فیلم که دوستش داشتم :

فردا هم خورشید طلوع می کند .
و چه کسی می داند که مد دریا با خودش چه خواهد آورد ؟ 

مثل هر شب نا امیدانه لینک دیوانه کناره سایه روشن را میزنم و مشغول خوندن پیامهای یاهو مسنجرم می شوم . که ناگهان  متوجه می شم که اون زیر نوشته دیوانه ؛
شاید خیلی مسخره باشه ولی تا می شد ذوق کردم .
با اینکه این چند روزه که خراب بود زیاد حرفی برای گفتن نداشتم ولی همین نبودش و نبود وبلاگ دوستانم اذیتم  کرد .
به امید فرداهای بهتر برای شما دوستان عزیزم .

-----------------------------------------------------------------------------------------------------
و باز یک نوشته  بی تاریخ :

پنجره را باز کردم تا به آسمان نگاهی بکنم .
نسیم به گونه ام بوسه ای زد و سلامی کرد و نگاهش را به من دوخت ...
بی خداحافظی قصد رفتن کرد ؛
پرسیدم:
 چرا مرا در تنهایی رها می کنی ؛ به کدامین سو  می روی ؟
گفت :
این حادثه چشمانت  را به دوردست هدیه می برم .
حیف است که برق نگاه هم بخاطر فراق از بین برود .

دیروز که گذشت ۰۴/۰۴/۰۴ بود .
این روز را بخاطر بسپارید .
 حرفایی برای گفتن خواهم داشت از امروز که همه چیزش خاص بود .
باران سیل آسایش - یک ساعتی که زیرش راه رفتم - تگرگها و رعدو برقش - بازگشت پیامبرم
و تولد مامانیم .
تا چیزهایی که برایتان خواهم گفت ؛ اما نه امروز شاید وقتی دیگر .
و چه آرامشی همراه من است .

---------------------------------------------------------------------------------------------------
من بخاطر این روز بخصوص نوشتم . ولی شما که می دانید که دوست دارم هر نوشته ام بیش از ۱۸ نظر داشته باشد . پس نظر برای نوشته پایینی یادتون نره .
تازش اونایی که سفر بودن مطلب قبلی ها را می خونن نظر برای همون قبلیها فراموش نشه .
و باز تذکر اینکه اونایی که لطف می کنن نظر می دهند . قدم رنجه کنن بیان جوابشون را بخونن.

----------------------------------------------------------------------------------------------------
دیوانه در قفس یا بیرون از فرقی نمی کند .
دیوانه برای تو و او خواهد ماند .
دیوانه را دوست بدارید چون تنهاست .
دیوانه تنها کسی است که در تنهایی اش برای شماست نه خود .
  

خوب تعطیلات عید هم به پایان رسید و مثل همیشه من که از بودن تو تعطیلات سیر نشدم .
و مانند تمام سالهای قبل ولگشتم و وقتم را به بهترین وجه تلف کردم.
فقط نکتش این بود که از تجربیاتم استفاده کردم و برای عیدم برنامه ریزی نکردم .
تا همچنین روزی به اون لیست نگاه کنم و به خودم لعنت بفرستم که هیچ کدامشان را انجام ندادم .
ولی حالا با افتخار می تونم بگم وبگردی کردم ؛ تا می شد خوابیدم و استراحت کردم ؛
و کتاب خوندم و کمی نوشتم .
اینها کارهای گوهر باری نیست ولی چون قرار بوده کاری نکنم همین چند قلم برای خودش چیزی می نماید .
روزهای قبل از سال نو و چند روز اول بسیار کدر و تاریک سپری شد .
همان سوال های همیشگی :
بی هدفی - بی علاقگی - بی حوصلگی - تنبلی - بدرد نخوری و ....
ولی از چندم عید فرمت رفت رو بی خیالی و تا امروزش خوب گذشت .
آروم و بی دغدغه
چند روز آخر که رویا گونه سپری شد و بجایی رسیدم فراتر از تصور ...

ولی می دانم فردا ها همان سوالات و مشکلات بهم حجوم خواهند آورد و امیدوارم بالاخره جوابی و راه حل بیایم برای این سر درگمی و این سیر سریع میل به عادی شدن .
 
اینجا جا داره از اتاقم که اکثر زمان تعطیلات را در اونجا گذروندم تشکر کنم .

دو کتاب از دوستان خوب و مهربونم هدیه گرفته بودم که خوانده شد و بسیار سپاس از هردویشان . 
۱) رفیق اعلی - کریستیان بوبن ؛
که مروری بر زندگی فرانچسکوی قدیس است از دید بوبن
و بنا بر علاقه شخصی من به فرانچسکو خیلی چسبید .
و جالب اینکه کانال ۴ فیلم فرانچسکو را گذاشت و من برای بار سوم دیدم .
( و شکر اینکه تنها تلاقی من با تلویزیون بود. )
و این توالی خواندن کتاب و پخش فیلم حس خوبی داشت .
شاید چند جمله ای از این کتاب را بعدا بنویسم.

 ۲) زندگی در پیش رو - رومن گاری 
 یک داستان ساده  که از زبان یک کودک نقل می شود .
کودکی با زبان خاص و ادبیاتی منحصر بفرد که تاثیر از محیطش گرفته است .
و همین نوع سخنوری است که بیشترین کشش را برای خواندن ادامه داستان می دهد .
و در بین جملات معولی و حتی کلمات رکیک ؛ سخنانی زیبا بر گرفته از یک جهان بینی استوار دیده می شود.
و ترجمه خوب خانم لیلی گلستان که این نوع گفتار خاص را رعایت کرده است .


این گناه کارانند  که راحت می خوابند چون چیزی حالیشان نیست .
و بر عکس بی گناهان نمی توانند حتی یک لحظه چشم روی هم بگذارنند .
چون نگران همه چیز هستند .
اگر غیر از این بود بی گناه نمی شدند .

من یکم از زندگی عقبم .
نشونش اینکه الان و در این نوشته می خواهم به همه دوستان و عزیزانم :
تبریک سال نو بگویم و آرزوی سالی خوبی را برای همتون دارم .
از همه کسانی که بهم سر می زندی ؛ می خونند ؛ و برام نظر می دهند ممنونم .

می خواهم در سال جدید اگر وقت کنم اینجا یک کاری بکنم .
و اون این که به نظرات دوستان که خیلی برام مهمه در زیرش پاسخ بدم .
پس از اولین پست امسال یعنی مطلب قبل این کار را کردم .
پس از این به بعد اگر لطف کردید نظر دادید یادتون باشه برای خوندن جوابش بیایید .
ولی خب مسلمه که بعضی نظرها هم جوابی نداره ؛ خدای نکرده اسباب دلخوری نشه .

حالا دیدم بد نیست از این سیستم بلاگرولینگ و پینگ کردن هم تعریف کنم چقدر
در امر خوندن وبلاگهای مورد علاقه یاری رسانه .
برای همین من از مدتی قبل از این سیستم استفاده کردم و خیلی راضی هستم .
ولی در اینجا نصب کرده ام . و با سر زدن به این آدرس می فهمم که کدوم  از دوستان
به روز کرده اند و در وقت کلی صرف جویی  می شود و لازم نیست هی به وبلاگ های مورد علاقم سر بزنم تا ببینم کدوم به روز کردند .
ولی تصمیم گرفتم که در نوشته هام در مورد دوستانم هم بنویسم و به مرور لینکشان را در همین کنار قرار دهم . فقط از شلوغ شدن اینجا می ترسم ولی به امتحانش می ارزه .

پس به عنوان اولین وبلاگ : سایه
دوستی که مدتی از ایران رفته به فرانسه و من  نوشته ها شو مرتب می خوانم .  

قسمتی از مطالب اخیرش :
خواب و حشتناکی بود.بیدار که شدم بین موهایم موی سفید پیدا کردم و دانستم دارم دیر می کنم.دارم اضافه می کنم به حجم کتابهای نخوانده٬ به عدد سرزمینهای ندیده٬ به حسرت لذتهای نچشیده....
نه ٬ ازمن نخواه که کوچکی آشپزخانه را ندیده بگیرم. از من نخواه که فکر کردن به آرزوهایم را کنار بگذارم.من به فکرهایم معتاد شده ام. خیلیها را می شناسم که یک بار فکر می کنند و گمان می کنند این برای همه عمرشان کافیست. من نتوانسته ام مثل آنها باشم .با این که می دانم بدبختی فکر کردن از بدبختی فکر نکردن عظیم تر است. ...
نه .وهم برم نداشته.خودم را شناحته ام.خودی که نشدو نخواستم ندیده اش بگیرم .
کاش می فهمیدی که نمی توانم به خودم ٬به زندگیم ٬به خواسته هایم و به داشته هایم خیانت کنم.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
ـ ٬چرا اخمهات تو هم رفت؟دلت تنگ شده؟
ـ آره !
ـ غصه نخور.کی بر می گردی ؟
ـ نمی دونم ...
ـ یعنی چی؟من می دونم وقتی درسم تموم بشه بر می گردم... تو هم لابد یه روزی بر می گردی .مگه نه؟مثلایک ماه دیگه ...یک سال دیگه....ده سال دیگه؟
نمی دونم لئوناردو.نمی دونم.شاید ایرانیها تنها ملت دنیا هستند که هیچوقت نمی دونند کی بر می گردند و اصلا بر می گردند یانه!!!
به من نگاه می کنه.با تعجب.
- من درست نمی فهمم .مگه چی می گذره تو مملکتتون؟

سال جدید آغاز شد !
شاید جالب نباشه حالا که به هفته ای که از سال جدید  گذشته ؛ فکر می کنم .
می تونیم مطمئن بگم بیشترین چیزی که در تمام ساعات و لحظات تنهایی ام آرزو کردم ؛
مرگ بوده ...
آری آرزوی مرگ .

هرچی گشتم نه آدرس میلی نه تلفنی از عزرائیل پیدا نکردم
آخه قرارمون این نبود که ؛ بیا قال قضیه را بکن تمومش کن دیگه .

ولی نمی تمونم از دو تلفنی که از راه دور و نیمه دور  بهم شد ؛ از لندن و اهواز بگذرم .
که شنیدن صداشون  چقدر برایم شادی بهمراه داشت .

بهش گفتم امسال سال قبض است سال قبل بسط بود .
با بغض ازم پرسید : یعنی می خواهی دیگه کسی را دوست نداشته باشی ؟
آخه دخترکم مگه می شه من دوست نداشته باشم .
دوست داشتن تنها کاریست که بلدم .
حالا مفهوم قبض را می فهمی ؟
 و اینکه در این حال هم دوستانم هستند که همه چیز منند.