روزهای گرم ونورانی از پس هم دوان دوان می آیند و خود را به شب می رسانند تا خود را زیر آن چادر سیاه پنهان کنند  تا دمی بیاسایند .

حتی روزها هم خود را در تنهایی می پیچند تا لحظاتی را در سکوت و آرامش به تفکر بیندیشند

پس از من خرده مگیر .
که خود را در شب غرق می کنم تا تنهاییهایم را در سکوتش فریاد کنم
تا بودن را و چگونه بودن را آغاز  کنم
برای بودن هیچ چرایی در کار نیست
 
که من هیچم در برابر روز ولی
هیچ شبی  یارای تحمل من نیست تا دمی سر بر بالینش نهم

و این درد شب و روز من است....
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد