دیشب کلی حرف داشتم وکلی مطلب که می خواستم بنویسم .
ولی بابایی رفته بود توی کتابخانه و اونجا خوابیده بود . وطبیتا من دسترسی به کامپیوتر نداشتم . ونشد بنویسم . آخه تابستانی من تو اتاقم نمی خوابم پای کامپیوتر توی کتابخانه رختخواب پهن کردم و شبها اونجا می خوابم که دیشب بابا زودتر رفته بود اونجا !
امشب هم عروسی یکی از دوستام بود و تازه آمدم و حسابی خستم و فردا هم باید برم کوه !
پس شبتون بخیر