اینجا مال خودم . می خواهم فریاد کنم .
اگه آینده برامون مالکیتی باقی بزاره .

سال ۱۳۸۲ است کدوم احمقی می گفت سال درخشانی است . 
۱۳۸۲ تا بازدید کننده دارم .
زندگی را فله می فروشم خریداری جز عزرائیل نبود .

چرا همیشه ناگهان همه چی خراب می شه و زیر آوار می مونیم .
اینقدر این آوار سنگینه . که قدرت دادو فریاد هم نگذاشته .

من دارم زار می زنم من دارم ناله می کنم من دیوونه منی که همنیشین مرگم 
منی که فکر می کردم مرگ را خوردم و هستشو تف کردم . 

من که ارزشی ندارم ولی خدا بهشون صبر بده . 

من امشب دلی را شکستم .
می دونید کبیره ترین گناه برای یک دیوونه . دل شکستنه .
ولی امشب فرو ریخته بودم و خودم نبودم .  دلم شکسته .  

آه کاش گریه کردن بلد بودم.
  

نظرات 5 + ارسال نظر
مهناز - پاهای کثیف پنج‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 00:51 http://refigh-fabric.blogsky.com

شاید خیلی کلیشه باشه اما من بهش اعتقاد دارم... تا توانی دلی بدست آور...

مرتضی پنج‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 01:31 http://gale.blogsky.com

نه
تا توانی تنها باش که از تن ها بلا خیزد ...

داستان‌گو پنج‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 02:48 http://Dastangooo.persianblog.com

بیا این‌جا بچه/ بذار دست‌ت رو بگیرم/.

نیلوفر آبی پنج‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 15:55 http://parina

خیلی قشنگ نوشته بودی!

[ بدون نام ] دوشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1382 ساعت 05:30

خوش عالمیست عالم دیوانگی اگر...................
موی دماغ ما نشود مرد عاقلی/عاشق هرچه دیوانه است هستم
دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد