دیروز و دیشب خیلی سیاه بودم .
ساعت ۱۲ رسیدم خانه می خواستم از حالم براتون بگم .
ولی بابا در کتابخانه خوابیده بود .
از مرگ که مهمون هرروزه افکارم است و نمی دانم چرا مرا در بر نمی گیردو خلاص ...
از این بی مصرفی از بیهودگی و بی هدفی خسته شده ام .
قدیمها وقتی اینجور می شدم . خیلی با حالا فرق می کرد .
حالا آرامم . خیلی آرام .
قبلها آنقدر خودم را به در و دیوار و قفس تنهایی می کوبیدم که یا بیهوش می شدم و خوب بیهوشی استراحتی بود به این ذهن قهقرایی من .
یا عزیزانم روح خونین مرا می یافتند و مرا در آغوش محبت خود می گرفتند و من که تنها امید و هدف زندگی ام نزدیکانم هستند بخاطر با انها بودن آرام می شدم .
ولی حالا آرامم یک سکوت غریب و نشانه اش اینکه دیشب در ط.ا مدتی که با
نخورده مست در ماشین بودم جز چند کلمه حرف نزدم .
حالا آرامم با این حال که روحم تحت فشار غریبی است و آن بی هدفی و بیهودگی است .
و تنها علاجم مرگ است که فقط خود را از دور به من می نمایاند .
دیشب یک کتاب از عزیزی بدستم رسید به نام :
سمفونی مردگان
چه شباهتی به حال و روز من ...
سمفونی مردگان هنوز داره توی قفسه ی من خاک ميخوره...هنوز فرصت نکردم بخونمش... بايد قشنگ باشه...
عجب وبلاگ عجیبی!
دیدن اسمت سخت متعجبم کرد .
ولی چرا به نظر تو اینجا عجیبه .
برام بگو ...
عجیبه ... چطوری توی یه محفظه کوچیک میشه جاش داد ؟
سلام
خوب هستید.
وبلاگ بروز شد
اموزش نکته با نکته فرستادن فایل از هارد خود به اینترنت
(عکس .. موزیک...فایلهای اجرایی و ...)
این وبلاگ را حهت کاملتر شدن لیست وبلاگها به دوستان خود معرفی کنید.
http://user.blogsky.com
به !من کجا اینجا کجا ؟! باره اول میام تو !....
سلام ... چه خوشکله اینجا ! ....
فدات بای
سلام، خرابی از حد گذشته اخوی! سمفونی مردگان شاهکاره،
بیب بیب
سلام....نمیدونم چی بگم
فقط واست دعا میکنم که زودتر یه رنگ دیگه غیر از سیاه پیدا کنی
هیچ رنگ خوبی نیست این سیاه لعنتی هر چند که خیلی ها گفته باشن که نیست بالاتر از سیاهی رنگ...راستی بازم به من سر بزن و در ضمن وبلاگ خیلی خوشگلی داری...(کلی بهت حسودیم شد!!)
سلام .. چرا همه مملو از امید شدن؟
باور میکنی اینم میگذره؟ ....
شاید بعدش بدتر بشه ها ... ولی امید به اون روز خوبه داریم ما ...
سلام، اولاْ من اگه به کسی لینک بدم واسه دل خودم میدم ...قابل شما رو نداشت.
خوب تجربه هم گاهی به درد می خوره. چه فایده آدم خودش رو به در و دیوار بکوبه؟ جز اینکه زخمهای تازه برداره؟
ممتد به گوش میرسید/ صدای برف/صدای سرما/ صدای روزهای ساکت و تنهایی شهر/ روزهای تنهایی در خانه/ روزهای سفید بودن دشت/ روزهای تنهایی شورابی/ ممتد/یکدست و ممتد به گوش میرسد/شنیده میشود/ و از ما هم میگذرد/ ممتد/ به گوش میرسد سمفونیِ مردگان........ سلام عزیز..... خیلی زیبا نوشتی.... حتما کتابش رو بخون..... چندبار...... یه چیزایی توش هست که زندگی رو عوض میکنه.... لاقل برای من رو عوض کرد..... سبز باشی
کافه بلاگ سه شنبه افتتاح میشود - همه دعوتید
به دوستاتون هم بگید
www.cafe-blog.com
درود....می خوام بدونم چرا به مرگ می اندیشی این روزا؟؟؟ شاید فضولی می کنم اما نکنم زندگی معناشو از دست می ده برام!!!!!!!!! :)... اخه اندیشیدن به مرگ خودش عین زندگیه!!!... این دو مثل دو قطبند که از هم دورند و در عین حال خیلی نزدیک.. من برای در نظر گرفتن چیزای دو قطبی برای خودم یه طرح تو ذهنم دارم... خواستی برات می گم... اصلن شاید تو وبلاگ بنویسم (اگه حالش بود!!!)
زنده و پاینده باشی.
فکر میکنم انرژیت تموم داره میشه. خودتو به یه منبع انرژی نزدیک کن.
میدونی که از این قسمتش همیشه لجم میگیره و از دستت عصبانی میشمنمی دانم چرا مرا در بر نمی گیردو خلاص
اینم شد حرف دیوونه من.
درود بر شما!
مگر او شما را بیهوده آفرید که چنین در دام ناامیدی افتادهاید؟ مراقب اهریمن باشید و گامهای او را دنبال نکنید٬ او از هر روزنهای برای کشاندن شما به ورطه تباهی استفاده میکند...
لا تتبعوا خطواتالشیطان...
اما کتاب سمفونی مردگان٬ اثر عباس معروفی. کتاب جالبی است پر از افسون سیاهی و افیون مرگ٬ اما متأسفانه نویسنده تقریبا ابتکاری از خود ندارد و داستان وصله پینههایی است از کارهای مختلف٬ مثلا یک فصل کاملا از کتاب مرشد و مارگریتا برداشته شده است.
به هر حال٬توصیه میکنم خواندن کتاب را موکول کنید به هنگامی که شادابترید و باروحیهتر٬ اکنون فقط بیشتر خرابتان میکند و به اهریمن مجال میدهد تا بیشتر به شما بتازد...
شاد باشید از اینکه مفید هستید٬ حتی اگر هیچ کار نکنید٬ نفس کشیدنتان باعث تر شدن هوای اطرافتان میشود٬ و به آن طراوت و زندگی میبخشد...
شاد باشید٬ بدرود!
سلام دیوانه عزیز ... وبلاگ جالبی داری ... ممنون که به من سر زدی ... بازم از این کارا بکن ... قربانت علیرضا ...
سلام
خوبین ؟؟ وبلاگت یه جور جالبی بود ... از اونورا هم بیا....
خوندمش؛بعضی قسمتهاشو هم خیلی دوست داشتم.
+ باش همواره :)
اون قدر قشنگه که دو بار خوندمش!بار دوم باهاش گریه می کردم چون حال و روزم مثل الان تو بود اما بعدش خوب شدم .
سلام
وبلاگ قشنگی داری .................
به منم سر بزن...............
چقدر غمگین و نا امید...امیدوارم که دیگه اینجوری نبینمت...
راستی اون دیشبی هم من نبودم من دیروز ساعت ۵ صبح
فرودگاه بودم :(
زندگی پایین و بالا داره چه فرقی بکنه چه نکنه!!