شب نگاری(۵)

(چند روز است  که می خواهم آخرین قسمت از شب نگاریهای دوشنبه ۲۷/۵/۸۲  را بنویسم ؛که اگه دوستی بخواهد هر ۵ قسمتش را بخواند همه در صفحه اصلی باشند . ولی دستم به نوشتن نمی رفت .)

کی می روی
که سخت مشتاق رفتنت هستم .
چیزی که هیچ کس باورش نمی شود .
تو پاره تن من هستی ؛ خودم هستی و من می خواهم تو را برانم تا مانند من نباشی .
دوست داشتم در تنهایی غریبی ؛ عمری را بگذرانم و تو بدانی که تنهایم . 
ولی امروز تو می روی و من کماکان تنها خواهم بود ولی تو تنهایی مرا باور نداری .
من ساعت ها ؛ در کنار جویها خواهم نشست . بر فراز کوها و غروب را  نظاره گر خواهم بود . 
  *یک تصویر مورد علاقه *

علاقه ام به رفتنت از روی عدم توان در بر آوردن مسئو لیت است . نه از آن رو که تو می اندیشیند و فکر می کنند چون کسی آمده توان توازن ندارم  نه !
توان در انجام هیچ کاری ندارم ؛ سستم و بی اساس و رو به زوال - یک شکست خورده محتوم - یک آواره زندگی . 
و هدف و امیدم تو هستی ؛ پس باید بروی باید از من فاصله بگیری تا گندآب من پای و مشامت را نیالاید .

شاهپرکی هستم ترسو و از ترسم روز و شب را بی هیچ حرکتی می گذرانم تا مبادا خطری باشد . 
هدفی نیست ؛ سمتی نیست تا حرکتی ایجاد شود . 

دوستانم همه خواهند رفت ؛ عزیزانم می روند ؛ پاره تنم می رود 
و من بسیار خوشحالم که فروریزش من را نخواهند دید . 
شکستن کوه بیشتر از خرد شدن سنگی صدا و خراب و تلفات دارد .
من کوهی بودم برای اتکا و پلی برای عبور انسانها و رسیدن بهم و ملاقات یکدیکر یر روی این پل
 و حقا عظیم پلی و بلند کوهی بودم . 
ولی من خواهم ریخت پس از من فاصله بگیرید سریع از روی پل عبور کنید و خانه هایتان را از سایه کوه بکوچانید .
تا به شما صدمه نرسد.
پس از من دور شوید تا سنگ ریزه های فروریزشم شما را نگیرد .
به سلامت بروید ولی پشت خود را نگاه نکنید . 
                                                     
                                                              من دیگر نیستم .


نظرات 35 + ارسال نظر
یگانه سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 19:50 http://yekiyedoone.blogsky

سلام دوست عزیز و مهربون...
۱: شرمنده از غیبت طولانیم...
۲: دلم براتون تنگ شده بود وگرنه هنوزم دست و دلم به این فضای خاموش گویا و پر بار نمی آمد...
۳: مثل همیشه زیبا و محسور کننده می نویسی عزیزم...
۴:قول می دم دیگه دچار اینگونه یاسهای فلسفی نشم و اینجا رو ترک نکنم...
۵: قربون محبتت فعلا خدانگهدار...

نخورده مست سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 20:12 http://www.saye-roshan.blogspot.com


عالیه ولی از بهترینم انتظار دارم روشن تر بنویسه٬ اینجا خیلی تاریکه٬ و این دیوونه خیلی نا امیده٬
دیوونه من کوه امیده
و باید باشه

پیامبر سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 20:13

...نه!
نه!
نه!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 20:23 http://nana.blogsky.com

divoonaro doos daram

بهتره ندونی کیم... سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 22:04

این شب نگاری. دیوونه ترین شب نگاری بود که تا حالا خوندم.قول بده هیچ وقت عاقل نشی... توی دنیا دیوونه ها انگشت شمار شدن. تو عاقل نشو......

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 00:50

پل بودن خیلی خوبه ولی کافی نیست.

مریم چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:13 http://dokhtaredarya.blogsky.com

سلام...همه جا سایه! همه جا خاموشی ! جادوی نگاه در تاریکی رازپوش شب! انعکاس پرتو مهتاب بر گلبرگهای ارغوانی!صدای اشکهای سوزان و انگاه سپیده دم و عجز و نیاز به درگاه سراسر غرق نورش...شاد باشید.

انیتا چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:41 http://paradox.blogsky.com

نه دیگه قرار نشد که فرو بریزی... اخه دنیای ما بدون دیوونه نمی شه که!!!!!!!!!!! :):):)
شاهپرکا ضعیف نیستن... خودشونند و در خودشون و وجودشون شاید از کوه هم قویتر یاشن... این فقط طرز نگاه ماست و مقایسه ای که با قدرت فیزیکی انسانی مون می کنیم!!! همین...
خوب باشی همیشه دوست من.

پریسا چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:04 http://parisssa.blogspot.com/

اگر فرو ریختن،آفرینشی مجدد و بدیع در پیش رو داشته باشد،هیچ هم بد نیست :)
(عجب چیزی گفتم ؛)‌ )

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:47 http://nana.blogsky.com

linketo bezaram?

نیلوفر آبی چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:59 http://Parinaaz.blogsky.com

خیلی زیبا و غمگین بود !

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:32 http://bedoneemzaa.blogsky.com

من دور نخواهم شد .من نخواهم رفت .من می مونم تا با هم فرو ریزیم .

ناتوردشت چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:28 http://natoor-e-dasht.blogsky.com

آهاااااای وایسا ببینم...کی گفته که تو همینطوری میتونی واسه خودت بذاری و بری..کی بهت حق داده که تموم بشی بی هیچ توضیحی حتی بی خدافظی...کی گفته که دیگه نباشی....خیلی دیوونه ی بدجنسی هستی(دوس داشتم بهت بگم دیوونه ی خر ولی روم نشد!) که اینطوری با دل بچه های مردم بازی میکنی...مگه کشکه آقاجون!
دیگه از این حرفا نباشه ها...چشم؟!

نقره ای چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:29 http://silverheart.blogsky.com

میدونی ... حرفای خودم بود ... حرفای نگفته م ...

دلقک چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 13:06 http://aavin.blogspot.com

چه حس غریبی

مهناز چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 13:17 http://refigh-fabric.blogsky.com

چون این نوشته جدید نیست نهدید به حساب نمیاد...
مثل همیشه زیبا بود. توی بازی با کلمات بی نظیری دیوانه.

اغاز سکسی دیگر چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 13:57 http://hallow.blogsky.com

سلام
وبلاگ خوبی داری
بهبت تبریک میگم
به منم سر بزن تا نظرتون رو در مورد وبم بدی

[ بدون نام ] چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 14:20 http://bedoneemzaa.blogsky.com

دیگه ترسی نیست.

میم.بهتاش چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 15:14 http://sunset.blogsky.com

اینکه گفتی دیگر نیستی هم جز همان شبنگاری ها بود یا واقعا ... نمی تونم بگم بمون که خودمم هم رفتنی هستم .

صبا چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 18:54 http://antimemory.blogsky.com

سلام دوست خوبم ممنون که به من سر زدی!!!
در جوابت باید بگم اتفاق قشنگ کجا بود
نهمشکل مالی مدرسه داشت دیگه نرفتم همین
مطلبتون هم قشنگ بود
سبز باشی

ناتوردشت چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 23:18 http://natoor-e-dasht.blogsky.com

دیوونه جونم اگه راستشو بخوای بدونی حالم خیلی خرابه...یعنی اصلا اوضاع اساسی بی ریخته ها...با اجازتون یه سرکی کشیدم به وادی شما...همچی بفهمی نفهمی یه کمی قاطی پاطی شدم....خیلی معلومه نه؟! همشم تقصیر این آدمای خره! ولی نترس من زود خوب میشم!!! بازم بهم سر بزنی ها...قول میدم مرضم واگیر نداشته باشه!!!

آنیما چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 23:25 http://ashpazkhaneh.persianblog.com

بعضی وقتا آدم دلش میخواد نیاد نبینه ....دیدی گاهی چقدر کلمات فامیل از آب در مییان؟‌ این اجازه رو بهم بده که بگم کلمات برام زیادی آشنان که فقط سعی میکنم فراموش کنم برونمشون یه گوشه دوری... که نبینم ..... دلم میخواست اینارو بهش میگفتم ولی نمیشد بعد از اینهمه وقت که آمده روز و رفته شب .... بگم که من خوشحالم ...زندگی میکنم منتها اخم نکن ،نه هدفی ندارم لااقل دیگه ندارم یعنی میدونی اون ته ته ها چیزی وجود نداره که خودمو وصل اش کنم و بکشم بالا وقتی همه چی کاملا یکسان سمتی وجود نداره فرقی نمیکنه کدوم راه نداریم... راه بد و خوب نداریم اصلا دیگه انتخاب هم ندارم......دلم میخواد بگم جاه طلبی در من نیست که قله ای ندارم یعنی دیگه واسم معنی نداره مثل چای که سعی کردم ترکش کنم ترکشون کردم منتها این آخری چای رو میگم نه ....ممثل خودمه به هیچی بند نیست و میگذره.... چشم اندازی ندارم که دستمو بالای چشمم ببرم و نگاه کنم...کوه خوبه بالا رفتن ازش برام یه تجربه است همین....به قله اش به فتح اش به هیچی اش فکر نمیکنم....نمیدونم شاید صحیح نبود بیام تو کامنت های بلاگ تو از خودم بگم منتها بر گردن کلمات تو میگذارم این روده درازی هایی رو که یادم آوردی.... ممنون

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:00

گاهی فکر میکردم به یک نکته توجه نمی کنی. این آخه جزو چیزایی که معمولا از نظرا پنهون میمونه. ولی امشب فهمیدم تو هنوزم اون دیوونه با دقت سابقی.
عزیز دیوونه من
من خود تاریکی را به دوش میکشم به دوستیمان قسم استواری تو انگیزه ایست برای من اگر تو بشکنی من نیز نخواهم بود.
دیوانه مهربان آنچه تو داری را هیچ کس حتی برای یک لحظه نمی تواند در خود بگنجاند پس قدرش را بدان و شکرش را بجای آور.

بارون پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:11 http://saye-roshan.blogspot.com

راستی بالایی من بودم. یادم رفت بگم

شین پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 07:35 http://forough.blogsky.com

من تازه دیدم‌ات! و دل‌تنگی بزرگ‌ات رو هم! و هیچ راهی هم به ذهن‌ام نمی‌رسه که ...
و مگه اصلا قرار بوده کسی راهی نشون بده؟
تازه، کل اگر طبیب بودی، سر خود ...
باز هم می‌آم سراغ‌ات دوست تازه پیدا کرده‌ام‌:)

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:43

سلام ... یک عالمه علامتی که هنوز کشف ندشه ...
نمی دونم
نوشتت قشنگه ولی دوست ندارم همه برن
خوش باشی

مریم پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:01 http://3pehr.blogsky.com

خیلی زیبا بود ولی پر از ناامیدی.چرا؟

گندم زار پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 13:49 http://gandomzar.blogsky.com

داری جر میزنیD: راستی اون نظر بالای مریم که اسم ندارم مال من بید

سمانه پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 16:10 http://asemoonetanha.persianblog.com

به بقیه فرصت بده که اگه خواستن از پیشت برن و اگه نه بمونن . خیلی باحال مین ویسین

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 18:08 http://bedoneemzaa.blogsky.com

بیا بخون ببین خوبه؟

سحر پنج‌شنبه 24 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 21:47 http://ghoroob.blogsky.com

این مطلب که خیلی خوب بود
قبلیها رو می خونم نظرم رو راجبش همینجا میزارم
به من سر بزن

فیروزه جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:11 http://firoozeh.blogsky.com

سلام.
مثل همیشه؛زیبا و غمگین و بازم زیبا...

[ بدون نام ] جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 17:45 http://bedoneemzaa.blogsky.com

همه نوشته هاتون رو یک بار دیگه خوندم . خیلی قشنگ می نویسید .و طوری نوشتید انگار همه حسهاتو رو تجربه کردم یا خواهم کرد.

انیتا جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 22:48 http://paradox.blogsky.com

سلام مهربونم!!
اخه تو که این همه مهربونی نمی تونی فرو بریزی ... اینو می دونم و مطمئنم...
پاییز همه اش حسه و رنگ و باد ... و ما همه عاشق!!!

[ بدون نام ] یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:18 http://saye-roshan.blogspot.com

شنیدی بارون چی گفت؟
: دیوانه مهربان آنچه تو داری را هیچ کس حتی برای یک لحظه نمی تواند در خود بگنجاند پس قدرش را بدان و شکرش را بجای آور.

من به این حرف ایمان دارم! پس شب نگاری ۵ دیوانه رو فقط بازی با کلمات تلخ تلقی می کنم. گاهی اوقات برای ماها (دیوانه و semiدیوانه ها!) لازمه. حتی واسه خودم.

عزیز دلم! من خوب می دونم شکایت تو از چیه و از کیه! اما یادت باشه که قدر روزهای زایندگی رو نخواهی دانست اگر یائسگی رو تجربه نکنی!

راه فرار رو هم خودت و فقط خودت بلدی : برگرد و یک شب زیر درخت گلابی بنشین! تنها بنشین! همین!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد