من تا آخر هفته می روم مسافرت .
 دارم می رم که چند روز خودمو با عزیزترینم قرنطینه کنم .
و بعد خداخافظی .
منو یادتون نره بازم پیشم بیایید .
نوشته قبلی  را بخونید و اونجا نظر بدید.

داستان وبلاگم.

پینکفلویدش داره داستان وبگردیشو می نویسی از اون اولها .
من از اون تقلید نکردما !

من توسط دوستانم با وبلاگ آشنا شدم و بعدها به پیشنهاد آنها شروع کردیم توی سایه روشن با هم و برای هم نوشتن آخه ما همدیگر را کم می دیدیم .
فقط هفته ای ۵ روز !
و خوب باید یکجوری از حال هم خبر دار می شدیم .
من از همشون در مورد کامپیوتر و وبلاگ خنگ تر بودم (حالاشم هستم ولی برون نیارید )
و حسابی ازشون انرژی گرفتم تا یاد گرفتم باید چیکار کنم !
تا اونموقع فقط خورشید خانم می خواندم و بس .
گذشت گذشت تا بخاطر اینکه بتونم با یک دوست راحتتر ارتباط برقرار کنم و حرفهامون را به هم بزنیم اینجا را راه انداختم .
یواش یواش معتادش شدم .
تا  تابستون که حسابی وقت خودم را با وبگردی وبنویسی میگذروندم .
تا یک دوستی آمد و لطف کرد ایینجا را به این خوشگلی طراحی کرد .
ناتوردشت تو یکی از نظراتش به شکل وبلاگم حسودی کرده بود .
باید بهش بگم درسته که اینجا خوشگل شده ولی از اون مهمتر برای من اینه که با دیدن وبلاگم یادم می افته چه دوستی دارم . و مهمترین چیزی که از این وبلاگ کسب کردم و منو همینطور
مشتاق نگه داشته تا ادامه دهم ؛ پیدا کردن دوستای جدیده .

همه شاکی بودند از نبود نظرات ولی برای من مهم نبود چون برای دل خودم می نوشتم .
ولی حالا نظرات مهم شده اینکه بدونم دوستام . در مورد این فکر یا حرف من چه فکری می کنند و مهتر از همه اونهایی هستند که لطف دارن و خواننده ثابت منند . چون پایا پای  با افکار هم آشنا می شیم . وجذابترین چیز برای من اینه که بدونم دیگران چگونه فکر می کنند و احساساتشون چگونه است و وبلاگ این را راحت در اختیار من می زاره .

مینا آلبالو هم به من گیر داده که تو خیلی عاقلی و چرا اسمت دیوانست .
اولا چشمات عاقل میبینه
 دوما چرا فحش می دی عاقل کدومه !
سوما زود داستان دیوانگیم برایت می نویسم .  

افکار آنیتا و سوالاتش هم منو این چند مدت خیلی به چالش طلبیده . بهمراه دوستش
 و نوشته های beauty queen و آهنگ زیبای وبلاگش که هر شب همراه منه .و گنگ خوابدیده با آهنگ خاصش  
 
نوشته های دو دوست قدیمی میثم و majas با اینکه بعضی اوقات طمع تلخی داره .
خسرو پرویز و مریم با نصایح گوهر بارشون چراغ راهم هستند.
 
جاهایی که وقتی دلم گرفته می روم حباب کوچک و گندم زار و بالا افتادن و روز نوشت و نیلوفر آبی و پریا
و سارا به یاد سارای گم شدم.
و مجله ای که دوسش میداشتم ایران امروز

ودیگر دوستان :
میترا با عکس بالای وبلاگش که من یاد کارتون مولان میندازه و ساغر که عادت نداره کفش پاشنه دار بپوشه و هنوز کوله میندازه . و اینکه اسمش بده

و رفیق فابریک مهناز و خواهرش
و اون که بدون امضا می نویسه .
 نچاق و ترنج و یکی بو یکی نوشت 
چون خانومها مقدمند  بیشتر از اونها گفتم .

دریا و شب بارانی و دیدار عشق . چون که فمنیست نباشم !
 و دیوانه های دیگر ۱ و ۲
و اینم مجهوله مردتنها+نگاه =شوکا بیابید نویسنده وبلاگ را  

و شادزی خانم که امیدوارم هرچه زودتر نوشتن را شروع کنه .
و....

شب نگاری (۴)

دلک یک پری می خواهد .
این آرزوی از بچگی همراهم است یک پری که همراهم باشه تا ازش خوب و بد و بپرسم تا رسم دیوانگی را با او نقش کنم .
یکی که بدونه لبخند چه معنی می ده و ترسم چه دلپذیره .
دلم هوس فرار کرده - یک فرار مجهول ؛ یک تغییر محسوس
یک شکست بدون خورده شیشه .
من می روم چون رفتن بهتر از ایستایی است حتی اگر سر و دست هزینه راه باشد .
ما بدنبال نمونه ایم و این تنها انرژی را برای ادامه می دهد .
یک اتفاق - یک تعجب ؛ یک غیر معمول و ادامه یم غیر ممکن
آیا می شه ؟

دلم هوس کباب ترکی کرده ؛ توی صحن خونه خدا .
دلم هوس یک اذان گرده از مناره های مدینه
ودیدن کلی آدم که می دوند...
و فرداها آنها بدنبال چی خواهند بود ؟
ومن را خدا در میان برزخی از بود و نبود- شر و خیر - در میان انبوهی از سوالات و ابهامات رها کرده و در میان زمین و آسمان !

و در میان زمین آسمان هر دو قوم را میبینم و هیچ کدام را نمی فهمم.
 من را در این میان نگهداشته اند تا در حسرت آرامش دست و پا بزنم !
من شناوری هستم میان این دو سیال . به دو سو حرکت می کنم و هر دو مرا می رانند ودر این مکان میانی مکانی نیست برای ماندن .
پس من هم مثل تمام دوران بشر ؛ سرگردانم .
سرگردان میان چپ و راست ؛ سیاه و سفید ؛ بود و نبود و میان نادانسته ها .
میانه بهترین جاست اگر جایی برای توقف باشد ولی نه اینکه هر لحظه به سویی و به رویی و سمتی و فریادی و آهی و به لبخندی و اشکی و در آخر تنها جوابی که باقی می ماند :

                                                                          نمی دانم است .

جواب تمام سوالات ما در میانه است .
برای هر کسی صعود و حرکت به بالا نکته است ولی برای ما میانه ها تغییر شکست است و مرگ چه صعود و چه سقوط.
ما شاخص هستیم و این شاخص در هیچ مکانی جر میانه کاربرد ندارد . 
میانه بودم در هر زمان همراه با زجر و عذاب است .
ولی امشب اولین باری است که به میانه بودنم افتخار می کنم .
من میانه ام و این حکمت ازلی من است  و به هیچ چیز وابستگی ندارم و پس یک میانه خواهم ماند .
و با حرکت به سوی میانه ترین میانه ها -
و به مرکز می روم و گرداگردم همه نور و اطرافم تاریکی
من در میانم
و اطرافم  ظلم و همه فریاد و گناه .
و همه از من می پرستد کیستی ؟
                                                                        و من خواهم گفت : هیچم
 می پرسند نامت چیست ؟
                                                                        می گویم :  دیوانه 

و این نام را با چه غروری خواهم گفت .                        
                               
                                                                         من دیوانه ام - هیچم !