با احترام به آنتونییو ویوالدی و ساموئل بکت :
ـ باران شدی ؛ بهار شد .
من روییدم .
ایستادی ....
ـ آفتاب شدی ؛ تابستان شد .
من هر چه قد کشیدم باز به تو نرسیدم .
ایستادی باز ....
ـ نسیم شدی ؛ خزان شد .
من برگ و بار ریختم .
ایستادی باز منتظر....
ـ زمین سرد شدی . زمستان شد .
من سوختم ؛خشکیدم .
ایستادی باز منتظر ....
خودت .
تا کی بباری و باز بهار شود . *
*
پیامبر
------------------------------------------------------------------------
همیشه همینطوره ؛ هیچ چیز یا هیچ کس سر جایه خودش نیست .
پیامبر با این قلم باید بنویسه ولی نمی نویسه .
به جاش من می نویسم با این وضع!!!
به خاطر دلیلی که در نوشته قبل نوشتم . چند وقت دور بودم از اینجا .
ولی وقتی آدم دوستای مهربونی مثل شما داشته باشه .
دل تنگی زود برش می گردونه .
راستی عیدتون هم مبارک .
:)
متشکرم عزیز
متشکرم
تو خودت پیامبری
luv u
خوش حالام کردی که دوباره نوشتی حالا به هر وضعی که میخواد باشه.
راستی، فردا دوشنبه بعداز ظهر در سالن میلاد نمایش گاه بینالمللی دوستان فروغ دور هم جمع میشن. شاید فرصت بدی نباشه اگه بتونی بیای و اونجا همدیگه رو ببینیم.
سلام .
اعتراف می کنم که مغزم مغشوشتر از این بود که یادم باشه بهت سر بزنم..
عیدت مبارک .
و اعتراف می کنم که خوشحالم که یادم آوردی بهت سر بزنم.خودمو لوس نمیکنم اما واقعا رنگ وبلاگت آرومم میکنه.. فقط همینطوری گفتم
تو اینو بگی ما چی بگیم ؟؟؟ باید در وبلاگمونو تخته کنیم ... نه؟
سلام ، شما عاقل ترین دیوانه ای هستین که بازم منو یاد جمع اضداد می اندازه ... موفق باشین
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای...چقده ذوق کردم که دیدم بازم مینویسی، دوست جون...! :)
سلام ... عیدت شما هم مبارک هرچند که گذشته.
کدوم عیدو می گی؟
به : عشق!
که چون باران می رویاند،
و چون آفتاب می پرورد،
و چون نسیم می گریزد،
و چون زمینِ سرد می سوزاند!
یک شهر گرم. با یک پیامبر عاشق٬ یک باران نا آرام٬ نخورده مستی بی شراب و دیوانه ای دیوانه وار.......مراقبش باشین .
مهم این است که اون همیشه منتظره با اینکه بهار و تابستون و خزان و زمستان همواره تکرار می شوند و تکراریها غمناک اند اما اون باز هم منتظره
سلام دوست من.ببخشید یه مدت نبودم..دوباره اومدم به سرزمینت.بازم عمری باشه میام.موفق باشی.
آرزومند به اوج رسیدن آرزوهایت.یاس سفید**
سلام دیوانه عزیز.
یه سوال: زندگی چه رنگه؟ بیا تا پروفسور سنیپ برات بگه.
خوبه دل تنگی هست که باز برگردید. اینجاست که باید گفت زنده باد دل تنگی!
امروز عالی بود . بارون . مه و اینکه گذشته و آینده برام مرده . فقط الان !
ثمین عزیز...
تلخی مهم اینه که اون همیشه منتظر خودش بوده و هست!
حتی اگه تو توی بهار و تابستون و پاییز خیال کنی که منتظر تو بوده!
بله ...!
salam divoone joonam.dige be ma sar nemizani...baba man gereftaram to chera nemiyay hale mano beporsi?montazeret hastam.byeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeee
سلام .گاهی وقتها جبر به نظر سکون میاد.نمیگم حتمآ ولی خودم دلم نمیخواد این ، سکون به نظر بیاد.پاینده باشی.
سلام
نوشتهء فوق العادهایه ...
ببخشید من دیر میام .. کمی مشکلات هست...
وضع نوشتن نوشته هات هیچ ایرادی نداره