روز تولدم (۲)


بیست و پنج سال  است که بسیاری کسان را دوست داشته ام ،

و اغلب آنهایی را دوست می داشتم که مورد نفرت بودند .

آنچه در کودکی دوست می داشتم ، اکنون هم دوست می دارم ؛
و آنچه اکنون دوست می دارم ؛ تا پایان زندگی دوست  خواهم داشت ،

زیرا عشق ،

تمام ثروتی است که دارم و هیچکس نمی تواند آنرا از من بگیرد .

 

بارها می شد که مرگ را دوست می داشتم ،

و او را با نام های شیرین صدا می کرده آشکار و نهان ،

با عباراتی عاشقانه از آن یاد می کردم .

اکنون ، گرچه او را فراموش نکرده پیمانش را نشکسته ام ،

ولی آموخته ام که زندگی را نیز دوست بدارم .

که مرگ و زندگی هر دو در زیبایی و لذت برایم یکسان ،

و در شکوفایی اشتیاق و آمال من ، شریک

و در برخورداری از عشق و مهربانی ام سهیم اند .

آزادی را نیز، چون زندگی و مرگ دوست داشته ام ،

و همچنان که عشق در من پرورش یافت ،

آگاهی ام از بردگی انسان ها در برابر ظلم وستم فزونی می یافت .

تا آن جا که تسلیم شدنشان را در برابر بت های تراشیده شده در سال های ظلمت ،

که با جهالت ، پرورانده و با بوسه های بردگان جلا داده شده بود ،

لمس کردم .

اما من این بردگان را ، همچون آزادی دوست داشته برایشان دلسوزی  می کردم ،

چون انسانهای کوری بودند

که پوزه های پلید حیوانات خونخوار را می بوسیدند

وچیزی نمی دیدند ،

زهر کشنده افعیان را می مکیدند و چیزی احساس نمی کردند ،

و گورهایشان را با دستان خود می کندند ، بی آن که چیزی بدانند .

آزادی را بیش از هر چیز دوست داشته ام ،

که آن را چون دختری یافتم از نیاز و انزوا تلف شده ،

و روح سرگردانی که بین خانه ها در خیابان های خلوت در راهند ،

و وقتی رهگذری را صدا می زند ، نه می شنود و نه نگاهی به او می افکند .

 

مثل همه انسان ها ، در این بیست و پنج سال ،

شادی را دوست داشته ام ؛

آموخته ام که سحرگاه به پاخاسته  مثل همه ، در جستجوی آن باشم .

اما هرگز آنرا در جایی نیافتم ،

رد پا یا نشانی از آن روی ماسه های نزدیک خانه ای ندیدم

و صدایش را نیز از پنجره معبدی نشنیدم .

تنها ، به جستجوی آن بر خاستم 

و نجوای روحم را شنیدم که :

" شادی دختریست که در نهانگاه  دل زاده و پرورده شده

و هرگز از حصار آن برون نخواهد شد ."

اما چون دریچه قلبم را گشودم تا شادی را بیابم ،

جز آینه ، رختخواب  و جامه اش ، چیزی ندیدم .

 

همیشه بشریت را دوست داشته ام . آری ... بسیار دوست داشته ام !

به عقیده من انسان ها بر سه گروهند :

یکی آ نها که زندگی را دشنام می دهند ؛  دیگری آنها که خجسته و مبارکش می دانند و

سرانجام  آنها که در اندیشه آن اند .


    *ادامه دارد ...

نظرات 8 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 00:37

سلام
ببین خیلی بامزه ای که میای به من میگی: درد بی دردی علاجش آتش است .
شانس آوردی که باهات رودروایسی دارم....

کیمیا جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:00 http://1ghatreh.blogspot.com

تولدت مبارک . این عبارت را هر کسی پا به این دنیا می گذارد می گویند تبریک میگویند که به این دنیای سراسر جنگ و مبارزه پا گذاشته ایم یا انکه ما را با این عبارت اماده یک سکوت می کنند به وسعت تمام نیستی ها کمبودها ... و این زندگی ادامه دارد

آرتین جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:43 http://darkness.blogsky.com

سلام . من چیز زیادی دستگیرم نشد. تولد سریالی؟! اینم باحاله هااا (:دی) تازه بازم ادامه داره . موفق باشی از اینکه بهمون سر میزنی ممنون.

المیرا جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 13:46 http://foursteps.blogspot.com

سلام
مرسی سر زدی
منو یادت هست؟ همون حباب کوچک سابق! من فعلی.. اکنون!

گناه مقدس جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 18:00 http://www.sinsainet.blogsky.com

اولین بار که اومدم اینجا
تولدت مبارک باشه طاعات قبول
خوشحال میشم از حضورت

پریدخت جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 21:26 http://pary.blogsky.com

سلام

روز میلادت مبارک

خوشحالم که توی این بیست و پنج سال اینهمه تجربه های خوب کسب کردی ...

همیشه شد و پیروز باشی .

ناتور شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:23

تولدت مبارک.

یه غریبه یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 00:09 http://www.fereshteyeasemani.persianblog.com

بازم سلام .دیونه خیلی خستم میخوام از همه چی فرار کنم درست مثل یه دیوونه....کمممممممممممممممممممممممممممممک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد