دیر هنگامیست که در این دیار جز نفسهای خس خس گونه مرگ چیزی بگوش نمی رسد .
نفسهای رو به زوال و افول امیدهای آدمیان امروز .
آدمهایی که اگر چه از پیشینیانشان بهتر نیستند ولی کمتر نیز نیستند .
از همه گونه در میانشان می بینم .
مردان نازنین - زنان محجوب - پیران خسته - کودکان بازیگوش و جوانهایی که به همه چیز شبیه هستند جز جوان
جوانهای اینجا با تمام جوانان تاریخ فرق دارند .
آنها نا امید کلافه و سر در گمند .
در پی گمشده ای هستند که هیچ کس نمیداند چیست
چه برسد که بدانند کجا را برای یافتنش باید جستجو کرد .
سرد شده روحمان - آینده ای نا معلوم و توانی مفقود برای حرکت !
و سوال مانده در ذهن :
چراییی زندگانی ؟
و امید و آرزویی که ندارم ....
به من میگفت: انقدر دوستت دارم که اگر بگویی بمیر ، میمیرم...
باورم نمی شد...
فقط یک امتحان ساده
به او گفتم بمیر...!
سالهاست در تنهایی پژمرده ام...
-کاش امتحانش نمی کردم....
از وقتی دنبال چرایی زندگیم زندگی کردن یادم رفته.زیستن در لحظه را فراموش کردم.ولی اونموقع که دنبال چرایی زندگی نبودم راحتتر زندگی می کردم
این روزها که می گذرد هر روز فکر می کنم که چی که برای چی زنده ام و وقتی هم برای زندگی دلخواهم مبارزه می کنم دیگران حتی آنها که زیاد دوستشان دارم سرزنشم می کنند که این کارها هیچ فایده ای ندارد که تو داری عمرت را تلف می کنی و هیچ لذتی نمی بری و دیگران را اذیت می کنی و خودت را پیر . نمی دانم . هنوز نفهمیدم زندگی یعنی چه ؟زندگی دیگران را نمی فهمم . برای هر کس که تعریف می کنم از شکها و تردیدهایم و دردهایم نمی فهمد . کاش طور دیگه ای بودم ...
به تمام جوانهای اینجا که با تمام جوانان تاریخ فرق دارند
به تمام آنها که نا امید کلافه و سر در گمند .
و در پی گمشده ای هستند که هیچ کس نمیداند چیست
گمشده ما خود ماست خود خود ما
سرد نشده روحمان غرق شده در گرداب نا رضایتی
برای این نا رضایتی چه کرده ایم جز حرف و حرف و حرف
................................................................
باید از خودمون شروع کنیم دیوونه جونم
نگاه کردن به همه تاریخ تاریک از گذشته تا هنوز فقط این حس و در من تقویت می کنه و هر بار بیشتر
باید از خودمون شروع کنیم
................................................................
و چرایی زندگی این است
چون ما زنده ایم ..هستیم ......و این خود بزرگترین امید است
.................................................................
« در بعضی از لحظات آنچنان از زندگی لذت برده ام که نمی توانم بخاطرش از دلیل بودنم ممنون نباشم» ....مائده های زمینی آندره ژید
salam khboi webloget kheili naze be man sar bezan up hastam mamnon babye