و می گذرد سریع و پی در پی

آسمان چون دخترکان هر لحظه لباسهایش را عوض کرده

از سپیدی صبح تا سرخی ظهر و سیاهی شب

عمرمان میگذرد و ما در خوابیم ....

یکی خبر داره این بلاگ اسکای داره چیکار می کنه؟
 
کسی هم بهمان تبریک نمی گه
خودم به خودم تبریک می گم که از ۱۰۰۰ نفر بازدید کننده هامون رفت بالا تر

و من هیچم....

روزهای گرم ونورانی از پس هم دوان دوان می آیند و خود را به شب می رسانند تا خود را زیر آن چادر سیاه پنهان کنند  تا دمی بیاسایند .

حتی روزها هم خود را در تنهایی می پیچند تا لحظاتی را در سکوت و آرامش به تفکر بیندیشند

پس از من خرده مگیر .
که خود را در شب غرق می کنم تا تنهاییهایم را در سکوتش فریاد کنم
تا بودن را و چگونه بودن را آغاز  کنم
برای بودن هیچ چرایی در کار نیست
 
که من هیچم در برابر روز ولی
هیچ شبی  یارای تحمل من نیست تا دمی سر بر بالینش نهم

و این درد شب و روز من است....
 

شادزی خانم به اون صدف یا گوش ماهی که امروز بهت دادم نگاه کن اون زندگی است .
زندگی هم گرد ؛ که می شه توی دست گرفتش
و هر کسی می تو نه اون از آن خودش کنه .
اما لیز و صیقلی است و ممکنخ اگخه خوب مراقبش نباشی بیفته و بشکنه
زندگی مثل دندانه های گوش ماهی ؛ بالا و پایین داره.
 و کلش زندگی است چه دوران خوشش وچه دوران غم انگیزش
زندگی هم مثل اون رنگی است ولی نه یک رنگ ثابت
زندگی یک رنگ تر کیبی است .
یک آمیختگی از همه باید ها و نباید ها
وحتی مهم تر از علایق و خواسته ها
زندگی هم از دور مثل گوش ماهی یک رنگ مبهم داره.
باید نزدیک شد و جور دیگر  دید .
حالا می تونی وارد زندگی بشی و اونو بازی کنی.


دوست من
زندگی اون گوش ماهی است
که گذاشتم تو دستت  به اضافه لبخند تو ؛ از دیدنش
دستت را مشت کن . زندگی را اونجور که می خواهی مال خود کن .
خوشحالم که آمدم .

امشب خیلی کلافم
شادزی امده تهران و من نمی توانم با او تماس بگیرم
مهم نیست که مدتی دیگه هم به این یک هفته که از هم کم خبر داشتیم اضافه بشه
مهم اینه که او بفهمه که من می خواهم با او تماس بگیرم ولی نمی شه
همه پیام ها که تازه از موبایل های قرضی هم است به مقصد نمی رسه
و....
آخه اینم وقت بخشندگی بود که دیوانه عزیز موبایلتو قرض دادی و خودت موندی و یک عالمه نگرانی دلواپسی
کلافه ام
امیدوارم به شادزی خوش بگذره و یاد من نیوفته ؛ و از نبودم شاکی بشه

کاش امشب کسی بود که با او درد دل کنم
دلم حسابی گرفته
 و از همه بدتر اینه که نمی دانم چرا ؟
کاش کسی بود که با او حرف می زدم  و او می فهمید چه مرگمه
یا راحت تر با بودن در کنار او و حرف زدن با او همه چیز فراموشم

حتی امشب خواب هم از کنار من فرار کرده و رفته