امشب تو را در آسمان دیدم
دیگر نشانی از آن شیطنت های عصرت نبود .
آرام و دوست داشتنی به من نگاه می کردی .
قبل از پیچیدن لبخندی زدیدی
و با تکان دادن سر به من گفتی همه چیز درست می شه .
و از دیدگانم خارج شدی

من برگشتم .
این مسافرت اصفهان که خسته کننده بود
وبا همه سفر های قبلی فرق میکرد .
و اون هم فکرم بود که در گیر بود در گیر مسائل جدید و فضای مغزم را یکسزی سوالات گنگ احاطه کرده بود .
که خستگی و فشار درگیری ذهنی بر خستگی اسباب کشی اضافه می شد .
و مشکل دیگه کم سدن ارتباط گفتاری و شنیداری و حتی sms من با شادزی بود .
خدا از این مسئولین مخابرات با این سیستم گندشان نگذرد .
و این مسافرت جز ناراحتی و دل چرکین شدن شادزی از من چیز دیگه ای نداشت

ولی نباید از چند چیز گذشت دیدن چند لبخند چند نگاه و چیز هایی که خاطرات کودکی را به یاد می اورد و توجه به دلهایی که هنوز برای هم می تپد .
که این چیز کو چکی نیست
دوست داشتن مهمترین و بزرگترین عنصر حیات است

ما  بدهکاریم  به  آنانکه  صادقانه  از  ما  پر سیدند 

عذر می خواهم  چندم  مرداد  است؟

و ما نگفتیم...................


شادزی

دیونه  رفته  اصفهان  و  من  اینجا  تنهام

باید یه  اعترافی  بکنم:واسه  اولین  بار  دلم  واسش  تنگ شده...

آخه کمتر  با منه.....

امیدوارم بهش  خوش  بگذره...........

اگر  در  کهکشانی  دور  دلی  یک  لحظه در  سال  یاد  من کند

بی شک دل  من در تمام  لحظه های   عمر  در  یادش

می تپد پر شور..........

شادزی............

نازنینم نجاتم بده
از رنج و یاس و محنت                                                                                                                                                   شاید من دیوانه هستم
هنوز رویای اینجا بودنت را در سر دارم
عزیزم دیگر گریه نکن
من ؛ برایت گریه می کنم
آه؛ کاش دیگر نگران و مایوس نباشی
دلم برایت تنگ شده است

دل نگرانی

بقول روباه داستان شازده کوچولو : همیشه خدا یک پای بساط لنگه :
حالا که من تصمیم گرفتم . یک تکونی به خودم بدم و بازندگی دسته و پنجه ای حسابی تر نرم کنم و سعی کنم .
که فعال تر باشم . ولی توری می شه که دیگه وقت کافی نداری
صبح ساعت 7 می زنی بیرون و شب ها 11 بر می گردی .
اونموقع است که شادزی خوانم از دستت می رنجه ؛ حق هم داره فکر می کنه بهش بی توجه شدم
فکر می کنه سرد شدم .
آخه صد اتفاق دیگه هم رخ می ده که افکارش را تقوییت کنه خرابی ماشینم و باتری موبایل یا جا ماندن آن تو خونه و...
خوب من اینا رو نوشتم چون نمی خواستم تو ذهنم  بمونند و اذیتم کند نوشتم تا از ذهنم بیرون بریزمشان
و بر این باور باشم که اتفاقی نیوفتاده .
چون سخته که احساس کنی از چشمش افتادی .
شاید هم تمام احساس هایم نادروست باشد . خوب چهی بهتر از این ؛
قرارمان ایت بود که اگه از هم دلگیر بودیم با هم حرف بزنیم و حلش کنیم و تو حرفی نزدی
خوب می زارم به حساب اینکه من اشتباه فکر کردم و اتفاقی نیوفتاده
چند روز می روم  اصفهان ؛ امیدوارم اونجا هم در کنارم باشی و اینجا هم بنویسی .
تنهایم نگذار