من امروز در تنبیه به سر می برم

شادزی گفته اگه درسهایم را تموم نکنم از تلفن خبری نیست .

پس من سخت در حال درسم .....

یک شب خاص

دیشب شب بخصوصی بود
دیروز نگرانی ام را از بابت بیهمده تلف شدن روزم برایتان گفتم .
ولی دیروز نخورده مست و پیامبر آمدند و حضورشان باعث شد قسمتی از کارهای عقب مانده ام انجام شود .
ولی تلفن دیشبم با شادزی
و اون حس غریب ؛ مشترکمان
و چت شبانه همگی دیشب یک رنگ و بو دیگر داشت .
توصیف غیر ممکنه پس دیگه خاموش.......

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید                        شب را چه کنم حدیث ما بود دراز

زندان

به حر حال........انجا زندان بدی نیست. اما این دیوار بین

من و سلول کناریام را دوست ندارم.

...مطمئن باش که نه می خواهم زندانبان را و نه سازندهاش را

سرزنش کنم.....


شادزی....

تعطیل

امروز اخرین امتحان و دادم و تمام.....

حالا فقط مونده پایان نامه...یه حس عجیبی دارم.

هم خوشحالم از اینکه ۴ سال درس تمام شد

هم یه جورایی نگران چون احساس میکنم از این به بعد

باید جدیتر زندگی کنم....دیگران هم به یه چشم دیگه بم

نگاه میکنن مه اصلا دوست ندارم........


شادزی....

دیروزم در بطالتی عظیم گذشت .

و امروزم در حسرت دیروز می گذرد .

آیا فردا توانی برای بر خواستن از این گرداب خواهم داشت .

مسافر

از پس فاصله ها می خندید ان مسافر که درونش غم تنهائی داشت.

در نکاهش غم تنهائی .......در دلش اما

من نمی دانم که چه غوغایی بود.انقدر میدیدم که جه زیبا

سعی بر اغفای غمش می کرد.بی گمان میدانست که اسرار دلش میدانم

بی گمان می دانست که با رفتن او من چه سان تنهایم.......


ps: امیدوارم امتحان نخورده مست خوب شده باشه.............

شادزی