خاتمی رفت


خاتمی رفت
با تمام لبخند هاش  و بغضهایش
با تمام انرزی و شور و حال اندیشدن که در ما بر انگیخت .
با تمام لغت و وازه های نویی که به سخنانمان یا به قول او گفتمانمان افزود .
با تمام کارهایی که انجام داد یا نتوانست انجام دهد .
با تمام حمایت  ها یا مخالفت ها که از طرف خود ما قبولش داشتیم چشید .

 خاتمی رفت 
با حسی متفاوت از روزی که آمد هم برای ما هم برای خودش .
و بغضی که بعد از چندین هفته  فروکش نمی کند .
نمی دانم چرا همیشه باید چیزی را از دست بدهیم تا قدرش را بدانیم .

خاتمی رفت و حسرتی می ماند به اندازه چهار سال .

ساده بودم ؛ تو نبودی ؛ باران بود


برای مسافرم :

می خواستم چشمهای تو را ببوسم
تو نبودی باران بود
نفهمیدم چه شد که باز
یکهو و بی هوا ؛ هوای تو کردم
دیدم دارد ترانه ای به یادم می آید
گفتم شوخی کردم به خدا !؟
 




---------------------------------------------------------------------------------------------------
 این طرفها یعضی عروس شدن .
پس تبریک فراوان و بهترین آرزوها برای هر دو شون .


هنوز ناشا و آلوشا جوجه های آشنای نوشی عزیز برنگشتند .

هر چه صبر پیشه کردم که برگردند و شادی ام را از بازگشتشان ابراز کنم  ؛
و از حس پاک و ناب مادری
نه از نفرتم ؛ از دوری انسانها ؛ از تبعیض ؛ از احترامی که در بینمان گم شده است .
از زن یا مرد ...
ولی باید گفت از حقیقتی که هست و من قسمتی از آنم .
حتی با این همه تنفر از این رفتارهای هم جنسانم .

*زن شدن درد دارد و تو این روزها هزار بار زن شده ای.
زن شدن درد دارد و ما این روزها هزار بار پا به پای تو زن شده ایم.
خشمت را در «سکوت» های بی قرارت فریاد بزن.
مشت هایت را بر دیوار سیمانی بکوب.
اشکهایت را در آغوش ما را بریز.
اما یادت نرود که دانه را آب بدهی ... 
مثل همیشه قوی باش و نترش.
پیروز تویی
.*

 *کامل این مطلب را در اینجا بخوانید ؛ قطعا احساس و قلم آلیس از من بهتره .




مرخصی


بعد از یک ماه که کیش بودم برای کار جدیدی که اونجا شروع کردیم .
چند روزی آمده ام تهران .
یک سفر ۲ روزه داشتیم به شمال ( انزلی و ماسوله )
که خیلی خوب بود از همه نظر مخصوصا هوا که خنک و مطبوع بود .

و

پنج شنبه با گروه سفر  Iran dream land  قرار یک سفر یک روزه بریم .
با محوریت طبیعت .
طالقان یا فیروزکوه .

اردیبهشت ماه هم باهاشون کاشان و گلاب گیری رفتیم .
یواش یواش برنامه هاشون بیشتر  می شه .
دوست داشتید یک سر به وبلاگشون بزنید .


لازم به تذکر نیست که دلم برای اون دوستایی که یک ماهه ندیدمشون تنگ شده.
بطبعش برای اونهایی بیش از یک ماهه ندیدمشون خیلی تنگ شده .

گل بود به سبزه نیز آراسته شد !


الان درست دو ماه است که از مکزیک آمده ام.

هیچ کس به اندازه دختر خاله نمیدونه با چه شور و حالی و همراه با چه عزمی جزم به ایران برگشتم

برای کار و فعالیت .

ولی در این دوماه  و از همان روزهای اولیه وضعیت به گونه ای دیگر رغم خورد .

خیلی طول نکشید که تمام انرزی ام را از دست دادم .

دوباره شدم همان آدم بی انگیزه  و بی هدف گذشته .

 خسته ام ، خسته ام و البته  درمانده .

درست شده ام مانند دکتر فیلم " خانه ای روی آب "

سنگین  ، کند ، درگیر و خسته . حتی همش احساس خفگی و تنگی نفس دارم .

درست مانند لاک پشتی که در گل مانده باشد .

کندی ام در همهجا مشهود است . در راه رفتن ، بالا رفتن  از پله و ...

همه چی در این کشور کند است و بی برنامه و بی هدف .

و تورا مجبور می کند که چون خودش باشی .

 

 

گل بود به سبزه نیز آراسته گشت !!!

 

حال روزم و افکار و مشکلات شخصی ام خیلی وضعیت جالبی داشت !

ابن انتخابات و نتیجه اش هم دل و دماغ برایمان نگذاشت .

ما که بر این عقیده بودیم که اصلا کاندید شدنش برای ریاست جمهوری ، توهین به کشور و مردم است .

انتخاب شدنش چی می تواند باشد ؟

 

کلام آخر:


در مکزیک با خانم دکتری برخورد داشتم می گفت  :

در فرهنگشان برای توصیف  چشمان زیبا از عبارت :" persian eyes "  استفاده می کنند .

ببینید فرهنگ ایرانی در دورترین نقاط دنیا چطور شناخته می شده .

ولی حالا چگونه یاد می شود  !

و فرداهایمان اگر او برحکومت برسد تاسف بارتر نخواهد بود ؟

 

 

شبی برای شادی ؛ شبی برای گریستن


چارشنبه شب :

ایران در جام جهانی و بهانه ای برای شادی و البته رفتارهایی ناشی از فشارهای گذشته .
و برای من شادی فوتبالی ؛ از خوشحالی و سرخوشی مردم بسیار شاد بودم چیزی که این روزها کمتر
 می توان در مردممان یافت .
و امشب پر بود از
حس سر خوشی ؛ شادی ؛ غرور و یکجور یک سویی و همراهی مردم با هم و صمیمیت . 

پنجشنبه شب :

تماشای تلویزیون و تصاویر دیشب در سرار کشور و اشکی که نا خودآگاه برای وطنم ریختم .
برای خاک عزیزم ؛ کشورم ایران و البته همراه اشک شادی داشتنش و دوست داشتنش و غرور ...
برای جایی که می تواند خیلی بهتر از این باشد که حالا هست با عشقی که مردمش به آن دارند .
و بلافاصله فیلم انتخاباتی دکتر معین 
دیدن سعید حجاریان که  او تصویر خود ما بود .
 ترور شد مانند تمام ما که حقوقمان ترور شده است .
و معلولیتی که ناشی از کج فهمی و کج رفتاری و تند رویست .
مانند محرومیت های  این مردم از آزادی و امنیت اجتماعی و ....

و حرفهایشان که همان آرمانهای ماست و شاید ارزوهامان .
و اشک بود که  می آمد و حسرت قله های فنح نشده و محرومیت های برطرف نشده
و توسعه و اصلاحات عقیم مانده .

به یاد نوشته خورشید خانم : * من به معبن رای می دهم * افتادم .

بعضی هستند ؛ بعضی خیر . این است رسم دوران ما !


آیا کسی این اطراف نیست تا حالی ازم بپرسه ؟

به یاد سال گذشته لحظاتی که دلیلی بود بر دوستیهامان ....