سلام

احساس  غربت  می کنم

خیلی وقته  ننوشتم

ممنونم  از  دیونه  که  هر  شب  میاد و  می نویسه

هر  چند  که  همش  واسه  من  نیست......

تمشک وحشی

آیا تا بحال تمشک وحشی خریدید و خوردید؟

چیزی بی مزه تر از تمشک وحشی خریده شده تو عمرم نخوردم !
دلیلش  همان تفاوت گل شازده کوچولو  با تمام گلهای باغ است .
تمشکی که می خرید اهلی شده
ولی نه توسط شما ؛
پس مزه ای برای شما نخواهد داشت .
برای تمشک وحشی باید راه پیمود . تلاش کرد و با تیغ های محافظ ستیز
و اونو برای خودت اهلی کنی وقتی اهلی شود برای تو میتونه عصاره جون بشه و اون مزه اصلی تمشک است .

و جای آب تمشک که روی جای زخم ؛ تیغها باقی می ماند
یادآور یک تلاش است . یک همت برای اهلی کردن یک موجود برای خود ....

در نوشته قبل از سفر  که به خورشید خانم تبریک گفتم .
احساس نگرانی در مورد پینگفلویدیش داشتم ولی انگار بی مورد بود .
چون اون هم در فاصله خیلی کم با دوستش عروس شد .
اون هم یک عروس وبلاگی با پیام چرندیاتی
و یک تبریک هم به این دوتا....

من دیشب از مسافرت بازگشتم .
ولی خیلی خسته بودم نشد بیام و بنویسم .
نکته جالب اینکه وقتی وبلاگ نویسی را با تشویق و کمک دوستانم در سایه روشن  شروع کردم . اصلا باورم نمی شد که اینقدر به این پدیده نوظهور عادت کنم .
و وقتی اینجا را راه انداختم اصلا وبلاگ نویسی مد نظرم نبود .
فقط بخاطر شادزی بود .
 چون از هم دور بودیم بتوانیم حرفهامون را یک جایی راحت به هم بزنیم .
ولی بعد از مرور زمان و مراجعه دوستان برای خواندن این صفحه و پیام هایتان مرا ناخودآگاه به این سمت پیش برد .
در طول این سه روز کلی حرف و مطلب تو ذهنم می آمد .
که دوست داشتم بنویسم .
کاش می شد . فکرهای آدم خود به خود اینجا نوشته می شد !
حالا سعی می کنم . هر چه از فکرهایم به یاد دارم را بنویسم .

من سه روز میرم مسافرت .
دوستای عزیز مرا فراموش نکنید بازم بهم سر بزنید یادتون نره ها
پس تا بعد .

تبریک

اول یک تبریک بزرگ به یک دوست اینترنتی
به خورشید خانم از بابت ازدواج
برای همین میگیم وبلاگ یک چیز خاص ؛ عجیب و دوست داشتنی است .
من خورشد خانم را یک بار دیدم و اون هم از دور.
ولی حالا که خبر عروسیش را شنیدم . کلی خوشحال شدم انگار یک دوست قدیمی است .
خوندن وبلاگ شخصی آدمها ؛ باعث می شه با کسانی بدون اینکه بشناسی صمیمی بشه
باهاشون زندگی کنی با خوشحالیشون و ناراحتیاشون .

خورشید خانم  مبارک باشه .
فقط کمی نگران پینکفلو یدیش هستم . درسته که یک دوست خوب همیشه یک دوست میمونه ولی شرایط همیشه توی رابطه ها اثر می زاره .
تا کی وقت او باشه ؟

یک مطلب از خورشد خانم که خیلی به دلم نشست :

● ناراحت می شه می گم عاشقش نیستم. هر حسی که اسمشو عشق گذاشتم بد جوری حالمو گرفت و منو خورد کرد. فهمیدم که اسمشون عشق نبوده. عشق یهویی به وجود نمیاد. نیمه های گمشده که همو می بینن دوست دارن زود عاشق هم بشن. اما طول می کشه. عشق از عشقه میاد. یه نوع پیچک. دو تا پیچک وقتی یه خورشید داشته باشن شروع می کنن هردوشن به سمت اون خورشیده برن. اگه خودشون هم رشد کنن به هم می رسن و تو همدیگه گره می خورن، هر چی ساقه هاشون بلند تر بشه بیشتر تو هم دیگه گره می خورن. دو تا آدم هم همینجورین. اگه خورشیدای زندگیشون یکی باشه، اونوقت به یه سمت حرکت می کنن و یواش یواش به هم می پیچن. حالا هرچی بزرگتر شن و بیشتر رشد کنن بیشتر بهم می پیچن. وقتی حسابی تو همدیگه بپیچن، دیگه سخت می شه ازشون جداشون کرد. من فکر می کنم این همون موقعیه که آدما عاشق هم می شن.

من و اونم یه خورشید داریم. سر پیچکامون هم دارن می خورن بهم. حالا حالا زمان لازمه تا رشد کنیم و بیشتر بهم بپیچیم. حالا حالا ها مونده تاعاشق بشیم. من نیمه های گمشده ای رو دیدم که تو میانه راه عاشقی از هم جدا شدن، یا یهویی باغبون اومده با داس از هم جداشنو کرده، یا یهویی خورشیداشون فرق کرده. من پیچکایی رو دیدم که خیلی هم تو هم پیچیده بودن اما یه دفعه یکیشون رشدش کم و کم تر شده و اون یکی رشدش زیاد تر و از هم دور افتادن. من پیچکایی رو دیدم که آفت زده شدن و مردن.

من عاشقش نیستم چون هنوز شاخه هامون از هم دورن. من دوسش دارم چون خورشیدش همون خورشیدیه که کلی دنبالش گشتم و به زحمت پیداش کردم. من دوسش دارم چون از بوی خاک بارون زده خوشش میاد...
      
                            بازم تبریک .

به مناسبت صدوسومین سالگرد در گذشت نیچه :

آنگاه که هراس بزرگ ؛
بر مرد منزوی می تازد ؛
آنگاه که او می گریزد و می گریزد
و خود نیز نمی داند به کجا ؟
آنگاه که توفان هادر پس او می غرند ؛
آنگاه رویارویش آذرخش سر بر می آورد؛
آنگاه که مغاک هایش با اشباحشان
او را به هراس می افکنند ...
شما ای ابرهای باران زا - در خود چه دارید ؟
برای ما جان های آزاده ؛ سبکبال و سرزنده !