-
لعنت به امشب !
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1383 03:27
امشب من رانده شدم . امشب من خورد شدم ؛ شکستم بدون ریزش هیچ تفاله ای. امشب من متهم شدم به وعدهای دروغین ؛ به قول های پوچ و امشب من را مانند دیگران خواند و گفت: تو هم مثل همه هستی ! لعنت به امشب . لعنت .
-
نوشتالوژی
دوشنبه 17 اسفندماه سال 1383 04:37
شاید همیشه عقب هستم ؛ ولی مهم این است که نایستاده ام . سینما پارادیزو را امشب دیدم . بابا حالش خوب نبود خوابش نمی برد به هوای او فیلم را گذاشتم تا شاید کمی از درد پایش را فراموش کند ؛ درمان افاقه کرد چون بعد از مدتی رفت که بخوابد . و من ماندم و فیلمی برای تجدید نوستالوژی های پنهان . آلفردو موقع خدافظی با توتو می گه :...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1383 01:30
*فیلم قدمگاه: خراشی نو بر اندام خسته روح مردی آشفته . لعنت به چشمانی که بجای گریستن فقط بغض در پشتش حلقه می زنه . ----------------------------------------------------------------------------------- **امشب دلم می خواست با کسی هم کلام باشم . با کسی سر یک میز بشینم و شام بخوریم و حرفی نزنیم . اگر هم شروع به حرف زدن کردیم...
-
زندگی
شنبه 8 اسفندماه سال 1383 01:03
گفتی ؛ توشه ای بر گیر درمان تنهاییت را ؛ که دردیست ـ بس صعب و لاعلاج... در نگریستم تا دورهای دور ؛ و افقهای بیکران زندگیم را کاویدم ؛ کاویدنی... رودخانه ای جاری و پا ها در آب نخستین گزینه شادمانیم ! (بیاد سهراب! ) تکه ای بی ابر از آسمان هر چه آبی تر ـ و تکه پاره هایی روشن از آسمان قیرگون شب! گامی چند؛ شتابان ـ با دستی...
-
ولنتاین
چهارشنبه 28 بهمنماه سال 1383 01:56
برای همه آنهایی که این روز را دوست دارند و به دوست داشتن اهمیت می دهند : تبریک . می دانید من به دوستی ؛ دوست داشتن و دوست خیلی اهمیت می دهم . شاید از همه چیز بیشتر . ولی این جور چیزها ؛ برنامه ها و مناسبت ها را نمی فهمم . کادو خریدنی که از روی اجباریست که دیگران تعیین کرده اند و چون گفتند امروز؛ روز دوستیست. ارزش دادن...
-
اندر حکایت جشواره فیلم و برف
چهارشنبه 21 بهمنماه سال 1383 15:21
جشواره: در این چند روز عده کثیری را دیدیم که در صفهای طولانی و برای ساعاتی طولانی تر در صف سینما ها می ایستادند تا فیلمی از چشواره را ببینند . حتما برای اینکه اگر جمله از فیلم سانسور شد به دوستانشون پز بدهند که ما فیلمو کامل دیدیم ... تازه نقل کردند که برای فیلم دیشب باباتو دیدم آیدا ؛ شیشه سینما شکستند و ... اسم فیلم...
-
باید یادم باشد که من تنهایم .
یکشنبه 18 بهمنماه سال 1383 00:54
هر که رفت پاره ای از دل ما را با خود برد . اما او که با ماست او که نرفته است از او بپرسید : که چه می کند با دل ما !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1383 00:55
من برگشتم ؛ با دستانی پر از قطاب و باقلوا و پشمک . مطلب قبل را 2 ساعت قبل از حرکت نوشتم چون می دونستم بهم خوش می گذره . ولی می خواستم وقتی برمی گردم ؛ احساس قبل رفتنم و این پاردوکس موجود در خودم را کاملا مشهود ببینم . ولی حالا هم خیلی به یک تنهایی چند روزه احساس نیاز می کنم ....
-
یزد
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1383 19:08
دارم می رم یزد . می دونید که از این بابت خیلی خوشحال بودم از کار خسته شده ام و کمی استراحت و سفر خوبه و اینکه تا بحال یزد نرفته ام . ولی حالا ۲ ساعت به حرکتم دلم نمی خواهد بروم . می خوام چند روز منو با اتاقم کتابهام و نوارهام تنها باشم . تنهای تنها ... برای فکر کردن و غوطه ور بودن در خودم . حوصله آدمها را ندارم ولی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 بهمنماه سال 1383 03:01
ای کاش در همان بعدازظهر آفتابی در دریای آبی و عمیق وقتی حین غواصی گم شدم غرق می شدم و تمام . ای کاش ! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ادامه مطلب شنبه ۱۹ دی : و مهمترین وصییتم که احساس...
-
ای مرد گنده گریه نکن .
دوشنبه 28 دیماه سال 1383 01:36
آخه چرا گریه نکنم ؟ اگه بتونم و این چشمها همراهی کنه باید زار بزنم . از اینکه هیچی سر جاش نیست . از اینکه مثل همیشه و شاید بیشتر از قبل معلق بین زمین و آسمان هستم . ار اینکه به هیچ جا مکان و دسته ای تعلق ندارم . نه اینکه آدم بی تعلقی باشم و آزاد که اگر اینگونه بود چیزی برای گله نبود .* من متعلق به هیچ چیزی نیستم که...
-
حس پنهان دوست داشتن.
چهارشنبه 23 دیماه سال 1383 02:21
بعد از روزی خوب که اصلا سر کار نرفتم و در خدمت نازنینی بودم . برای خواندن این وصل شدم . که چه لذت بخش است دوستی ها که درونمان جاریست . بی هیچ دلیل و انتظاری . بعد بهار خاتون بود و بعد از ماهها با هم گپ زدیم . که چقدر خوب بود چون از بی خبری دلواپسش بودم ؛ و بودنش چه شادم کرد . وبگردی لذت بخش و قراری که برای ملاقات با...
-
وصیت نامه !
شنبه 19 دیماه سال 1383 00:50
آخیییییییییییش کامپیوترم خراب بود ؛ بعد از یک مدت امروز و دیروز عجب وب گردی مفصلی کردم . من سرما خوردم حسابی ولی اصلا ناراحت نیستم چون خود خواسته بود . کمی سرما خورده بودم ولی با نخورده مست رفتم اسکی ( همانطوری که بعضی ها توی سایه روشن ریپورت داده بودند که البته جوابیه این عوامل معلوم الحال در همان محل صادر شده ! ) و...
-
سایه روشنی دوساله
شنبه 5 دیماه سال 1383 01:54
جمعه شب هفته قبل که برف می آمد و داشت همه جا را سپید پوش می کرد ؛ بدجوری کک پیاده روی در برف تو وجودم افتاد . شنبه صبح ؛ خیابونهای تهران برفی برای من نداشت . عزم تپه کردم و خواهری هم همراهم شد . تپه پوشیده از برف بود و خلوت و من را یاد اون شبی که اتفاقا شب قدر بود انداخت که چهار تایی آمده بودیم و در سکوت و آرامش قدم...
-
سفر متفاوت
چهارشنبه 2 دیماه سال 1383 00:56
خیلی وقت می شه که چیزی ننوشتم. دلیلش سفری بود که حدود ۱۰ روز پیش رفتم ؛ همان چند روز تعطیلی. اصولا سفر برای من راهی است برای شارز کردن خودم برای ادامه و حرکت در راستای زندگی روزمره ام . ولی این سفر اخیر که من همراه دوستان عزیزم رفتیم نایین و با وجود اینکه همه چیز خوب بود از برنامه ریزی و هتل و هوا ؛ خورد خوراک و ......
-
اورکات را دوست دارم !
دوشنبه 16 آذرماه سال 1383 01:09
دچار یک درون گرایی خاصی شدم . یکجور زندگی با گذشته و خاطره . نمونه بارزش همین دنیای اینترنته : خوب وبلاگ می خونم و وبلاگ می نویسم ؛ ولی به دوستای وبلاگی قدیمم خیلی وابسطه شدم بطوری که توی چند وقت اخیر کارم شده خوندن آرشیو وبلاگشون از اول تا آخر وبلاگهای آلیس در شگفتزار - سارا درویش - فروغ - ناتور - بدون امضا - ن...
-
چند حرکت فرهنگی و پیامدهایش:
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1383 03:05
اگر آدم گذاشت اهلیش کنند . بفهمی نفهمی خودش را به این خطر انداخته که کارش به گریه کردن بکشه. *شنبه رفته بودم خانه هنرمندان شاهزاده کوچولو و باز اشک تو چشمان جمع شد سر همین جمله . بعد از اون شب بارانی که در فرودگاه گریه کردم و راستش هیچ گاه فکر نمی کردم لحظه ای در عمرم برسد که نتونم جلوی اشکم را بگیرم . حال و روز اشک و...
-
برای ماندگاری خلیج همیشگی فارس
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1383 01:54
الخلیج العربی Arabian Gulf
-
اصفهان
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1383 01:21
ایندفعه هم مانند همیشه بود فقط چند نکته قابل ذکر داشت : ۱) ما ۱.۳۰ شب راه افتادیم . رانندگی در شب همیشه دلچسب است ولی وقتی ۲و ۳ نیمه شب در اتوبانی عالی و پهن که هیچ کس دیگری در آن نیست رانندگی کنی ؛ چیز دیگریست . و همراه با تصویر زیبایی که نور ماشین بر گارد ریل ها و خط کشی های اتوبان که بر روی تمام آنها شب رنگ نصب شده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1383 01:50
تصمیم خودم را گرفتم ؛ می روم ؛ برای بازسازی همه آن چیزهایی که از دست داده ام یا برای یافتن چیزهایی که هرگز نداشتم : خودم ؛ افکارم ؛ آرمانهایم ؛ عشق ؛ آرامش و فرداها می روم . --------------------------------------------------------------------------------------------------- حالا یکساعت ار نوشتم می گذره ؛ تو این مدت یه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1383 01:58
شاید تا بحال این شعر خوانی من را شنیده باشید . اگر نشنیده اید هم چیزی از دست نداده اید . تجربه ای نو بود برای بیان احساسم که البته مانند خیلی از موارد مشابه توانایی انجامش را به نحو مطلوب نداشته ام. فقط خواستم یادی کنم از سارا درویش که وبلاگ خوانی های او که حال دیگر نمی نویسد ؛ خاطریه ماندگاری برایم بوده و است ....
-
برای روباه
یکشنبه 3 آبانماه سال 1383 02:13
*نمی فهمم هیچ چیز رو نمی فهمم قبلاٌ وبلاگ تو و شین رو که می دیدم خیلی چیزها می فهمیدم اما حالا شین که دیگه نمی نویسه تو هم ... نمی دونم تو عوض شدی یا من...* ثمین برای تولد دوباره شین و مبارکیش بر آن شدم که این نظر را جواب دهم. نه از اون جواب های یک خطی همون پایین نظر (که خوب طبق روال قدیم دوباره برای نظرات جواب نوشتم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 مهرماه سال 1383 18:36
از همدان آمدم . اتفاقا با رمضان آمدم . ولی هر سال او به نحوه دیگری می آمد و یک ماه بود . امسال بی خبر آمد . یعنی من هیچ آمادگی نداشتم . تقصیر او هم نیست . اشتیاق و آمادگی همه از اعتقاد است و ایمان ؛ خوب از برای من خیلی وقته که اینها پر کشیده اند . در زندگی که باید بی خیال همه چیز بود ؛ شاید بشود بی خیال ایمان هم شد ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1383 01:22
می روم همدان ...
-
شکلک
دوشنبه 20 مهرماه سال 1383 01:20
همه چیز از یک صدا شروع شد و بعد کلمات و بعد تصاویر . او ما را صدا کرد از میان همه کلمات ؛ از میان همه تصاویر و ما کم کم همه او را دیدیم ؛ با چشمان کوچک و نمناکش همه ما را صدا کرد ؛ آرام و به سختی بلند شد ؛ تولدی دیگر گونه و آغازی که یک صدا ؛ نه یک فریاد بود .* بعد از یک روز پرکار ؛ مفید و خوب یک تآتر از نوشته های نغمه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1383 23:51
... و بیست و پنج آغاز شد ...
-
برای بارانم و تمام آنهایی که رفته اند یا خواهند رفت !
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1383 14:41
خداحافظ ... خداحافظ پرده نشین محفوظ گریه ها خداحافظ عزیز بوسه های معصوم هفت سالگی خداحافظ گلم ؛ خوبم ؛ بارانم * خلاصه هرچه همین هوای همیشه عصمت ! خداحافظ ! خواهر بی دلیل رفتن ها خداحافظ ! حالا دیدار ما به نمی دانم آن کجای فراموشی دیدار ما اصلا به همان حوالی هر چه باداباد دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 23:49
* در شبی بارانی باران هم رفت ! ** بعضی وقتها می شه که می خواهی یک کاری انجام بدی ولی خوب خراب میشه و ضایع می شوی . ولی بعضی وقتها است می خواهی یک کاری صورت نگیره برای همین دست به اقدامی می زنی ولی نتیجه کاملا برعکس است یعنی اون کاری که می خواستی پیش نیاد بصورت مضاعف اتفاق می افتد . بعد برای لحظاتی زمان متوقف می شه و...
-
بارش شهاب و یک دنیا آرزو
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1383 03:17
درست هفته قبل بود . که تا همین ساعت ها وسط بیابون روی سقف ماشین دراز کشیده بودیم و آسمان پر از ستاره را نگاه می کردیم و بخاطر شرایط خاص زمانی و مکانی کلی شهاب دیدیم . که ناگهان دیده می شدند مسیری را عبور می کردند و ناپدید می شدند . ماجرا از عصر شروع شد که بابا روزنامه آورد خانه و من مطلبی در مورد بارش شهاب در همین شب...
-
دیوانه ئ مستجاب الدعوه
شنبه 17 مردادماه سال 1383 02:43
می گوییند : بعد از هر عطسه انسان چند روزی حتما زنده می ماند . در رختخواب بودم و از بلاهت و بی سر انجامی زندگی ملول و نا امید تر از حد تصور . و مانند خیلی از شبهای این سالیان آرزوی مرگ کردم ! که شاید راه خلاصی باشد بر این همه پوچی و افکاری که هر روزه مثل موریانه چارچوبه مغزم را می بلعد . ناگاه سه عطسه پشت به پشت مرا در...